طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۲۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوستان سلام

از همکاری شما در چالش و در رای گیری متشکریم :)

به دلیل احترام به نظر دوستان، مهلت رای گیری تا پایان سال 94 تمدید شد!

امید است رضایت شما کسب شده باشد!


+بجنبید دیگه مگه چقدر زمان میبره؟؟؟ :دی

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۵۵
اَسی ...

اینم آهنگ وبلاگ من!!!

آهنگ طلوع من از سیاوش قمیشی :)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۰
اَسی ...

یه ماه پیش رفته بودیم استخر

یه خانم مسنی هم اونجا بود و به هر کی میرسید میگفت: "روغن کنجد نمیخواین؟؟ دفعه ی قبل خانما سفارش دادن براشون بیارم ولی امروز که آوردم نیومدن، این همه راه و آوردم میگم دوباره اون همه سنگینی رو برنگردونم"

این خانم خیلی هم با من و مامانم گرم گرفته بود! منم خیلی ازش خوشم اومده بود! (روغن کنجد) رو خیلی بامزه تلفظ میکرد! میگفت:"روغن کنجید" ^_^


امروز هم رفته بودیم استخر

دوباره همون خانم و دیدیم! من داشتم میرفتم پیش مامانم که تو سونا بود، خانمه گفت: "روغن کنجید نمیخواین؟ برو از مامانت بپرس"

گفتم: باشه، رفتم تو سونا به مامانم گفتم این خانمه بازم داره روغن کنجد میفروشه! مامانم گفت: این شگردشه که میگه خانما سفارش دادن نیومدن! گفتم: مگه امروزم میگه واسه خانما آورده؟ گفت: آره

از سونا رفتم بیرون، دوباره خانمه بهم گفت: به مامانت گفتی؟ گفتم: بله ولی نمیخوایم

رفتم تو استخر، خانمه هم اومد، دوباره شروع کرد به حرف زدن که: چند تا خانم سفارش دادن و...

گفتم: خب ازشون شماره میگرفتین بعد از این که مطمئن میشدین امروز میان روغنا رو میاوردین

گفت: "شماره گرفتم ولی هر چی زنگ میزنم جواب نمیده!! اتفاقا یه خانم هم گفت ازشون بیعانه میگرفتی مجبور میشدن بیان، باید همین کار و بکنم"

یه مدت که گذشت دیدم خانمه داره همون حرفای همیشگیش رو واسه یکی تکرار میکنه! خیلی حرصم گرفت، کاملا آشکارا زل زدم بهشون ببینم چیکار میکنن!! خانمی که به عنوان هم صحبت انتخاب شده بود گفت: اسمشون و نمیدونی؟؟ بگو شاید من بشناسم

خانم مسنه هم هی در و دیوار و نگاه میکرد و من من میکرد : اسمش...إإإ... چی بود....

خانم هم صحبته گفت: خب حالا ارزونتر حساب کنی من میبرم

خانم مسنه هم گفت: قیمت اینقدره و ....


خیلی ازش بدم اومد، هی میخواستم اون خانم فریب خورده رو آگاه کنم ولی گفتم به هر حال شاید درست نباشه، چون هم غیبته و هم ممکنه یک درصد اون خانمه راست بگه :|

خب آخه چه کاریه؟؟ میخوای روغن بفروشی خب مثل بچه ی آدم بگو خانم عزیز اگه روغن نیاز دارین من دارم، دیگه چرا ننه من غریبم بازی درمیاری؟؟؟ چرا از حس ترحم مردم سوءاستفاده میکنی؟؟؟ مگه میشه هر دفعه دیگران تو رو سرکار بذارن؟؟ اگه اینطوره خو تو چرا اینقدر ساده ای؟؟؟

واقعا آدم اینجور مواقع نمیدونه چی بگه...

ب ن: وقتی داشتیم برمیگشتیم یه خانمی به خانم مسنه گفت اگه وسیله نداری برسونیمت؟

خانم مسنه گفت: وسیله دارم!!

یعنی سنگینی روغنا رو ماشین تحمل میکرده!!!!!

+پ ن: دوستانی که مایل به امتیاز دهی برای چالش هستند امروز آخرین مهلته! بجنبید :دی

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۱
اَسی ...

خیلی سخته که یه بغض تو گلوت بی رحمانه خفه ات کنه و نتونی یه قطره اشک بریزی،

نه که نتونی! نخوای...

خیلی سخته که با وجود دردی که تو سینته، مجبور باشی به دیگران لبخند بزنی :,(

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۲۱
اَسی ...
دوستان!!!! زمان شرکت در چالش به پایان رسید!!!!
در این مرحله لینک پست های معرفی شده قرار داده خواهد شد تا شما مخاطبان گرامی، به پست ها امتیاز دهید :)
لطفا پس از مطالعه ی دقیق تک تک پست ها، نسبت به امتیاز دهی (تا سقف 20 نمره) به تمامی پست ها اقدام نمایید و در آخر، پست برتر از دید خودتان را انتخاب و معرفی کنید! (این پست نمیتواند پست خودتان باشد :دی )
پستی که بیشترین امتیازات و بیشترین آرا را به خود اختصاص دهد، به عنوان پست برتر سال معرفی خواهد شد ^_^
+از میم عزیز که لینک پست چالش را در وبلاگش قرار داد، کمال تشکر را داریم :*

لینک پست ها به ترتیب حروف الفبا:

۷۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۴
اَسی ...

چرا؟؟؟؟ نه واقعا چرا؟؟؟

آیا سری رو که درد نمیکنه دستمال میبندن؟؟؟

قدیما یه رسم خیلی قشنگی وجود داشته که اجداد ما آخرین شب چهارشنبه ی سال رو جشن میگرفتن و آتش برپا میکردن و واسه سلامتیشون دعا میکردن

اما متاسفانه امروزه، ما این رسم رو تحریف کردیم و اونو تبدیل به یه جنگ کردیم :|

چرا باید به خاطر یه شادی غیر استاندارد، خودمون و عده ای رو دچار مشکلات گاهی جبران ناپذیر کنیم؟؟؟

خارجیا واسه شادیشون مثلا جشن گوجه فرنگی برپا میکنن و به سمت هم گوجه فرنگی پرت میکنن، چرا ما باید بخاطر شادی، از بمب و نارنجک استفاده کنیم؟؟؟ اینا ابزاری هستن که تو جنگ به کار میرن نه تو جشن!!!

اگه خارجیا بدونن که ما تو آخرین شب چهارشنبه ی سالمون چه اغتشاشی تو جامعه به پا میکنیم به عقلمون شک میکنن...

یه پیام تبلیغاتی برام اومده مبنی بر این که: خود را برای چهارشنبه سوری بیمه ی حوادث کنید!!!

این اوج حماقت یه نفر و میرسونه که دستی دستی خودش و به کشتن بده، خیالشم راحت باشه که من بیمه ام :|

واسه شاد بودن، راه های خیلی بهتری هم هست، یه کم فکر کنیم...


پ ن1: فردا آخرین مهلت شرکت در چالش هست، لطفا به دوستانتون هم اطلاع بدید

پ ن2: عنوان کاملا ساخته ی خودم هست، همین الآن یهویی :) در صورت کپی برداری، پیگیری قانونی خواهد شد :/

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۵
اَسی ...

امروز رفته بودم امامزاده، رفتم تو قسمت نماز خونه اش

از کنار قسمت مردونه که گذشتم دیدم کسی نیست، قسمت زنونه هم خالی بود

رفتم یه چادر برداشتم که نماز بخونم، دیدم یه صدایی میاد، انگار دارن با دریل یا مته برقی (نمیدونم اسمش چیه) زمین و میکنن، صدا مقطع بود، آماده ی نماز شده بودم که به صدا مشکوک شدم! گفتم نکنه این صدای خر و پفه؟؟!! بیشتر که دقت کردم دیدم خیلی شبیه خرناسه!!

از لای پرده، قسمت مردونه رو نگاه کردم و از پشت ستون، پای یه آقایی رو دیدم که دراز کشیده!!! فهمیدم کار خودشه!!! خیلی صداش بلند بود!!!

نمازمو شروع کردم، به آخرای نماز که رسیدم دیدم یه صدای دیگه هم از نزدیک پرده بلند شد!!! یه نفر دیگه هم اومده بود و خوابش برده بود!!!

حالا یکی این میگفت یکی اون!!! این خرناس میکشید اون یکی بلندتر جوابشو میداد!!! دیگه بحث خیلی بالا گرفته بود و کار داشت به دعوا میرسید!!! من که دیدم هوا پسه، سریع نمازم و تموم کردم و خواستم برم که یهو به طور ناگهانی صداها قطع شدن!!!

نگران شدم که نکنه اتفاقی براشون افتاده! یواشکی از گوشه ی پرده نگاه انداختم، دیدم اینی که نزدیک پرده ست چنان پخش زمین شده که فهمیدم کارش تمومه! به اون سمت نمازخونه نگاه کردم، دیدم یه پسر جوان هم اومده کنار اون آقایی که کنار ستون خوابیده بود، دراز کشیده، البته من فقط پاهاشون و از پشت ستون میدیدم و از آنجایی که این فرد جدید، شلوار لی داشت فهمیدم جوانه!

اون آقای پشت ستون، این آقای نزدیک پرده رو کشته بود و غلط نکنم الآن واسه کشتن اون پسره نقشه داشت!!!

منم که کاملا به موضوع واقف شده بودم سریعا صحنه رو ترک کردم و فرار رو بر قرار ترجیح دادم :|


+پ ن1: پست دیروزم رکورد تعداد بازدیدکننده ها رو شکسته!

پ ن2: دوستانی که قصد شرکت در چالش رو دارن لطفا سریعتر که به رای گیری هم برسیم :)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۰۰
اَسی ...

دقت کردین بچه های این دوره و زمونه، مسایل +18 رو از بزرگترا هم بهتر و کامل تر میدونن؟؟؟!!!

الآن طوری شده که اصلا چیزی به عنوان +18 وجود نداره! اگه هم مطلبی با این عنوان نوشته بشه، به ظاهر به این معناست که افراد زیر 18 سال نباید مطالعه کنن، اما درواقع بچه ها رو کنجکاو تر میکنه که برن ببینن چی نوشته! پس دیگه گذاشتن علامت +18 نه تنها دردی رو دوا نمیکنه بلکه بدتر به انحراف بچه ها دامن میزنه، بنابراین چه بهتره که واسه چیزی حد سنی تعیین نشه، چون اون بچه هایی که میدونن که هیچ، اونایی که نمیدونن هم بی برو برگرد با دیدن ورود ممنوع کنجکاویشون گل میکنه و میرن یاد میگیرن

اصن یه وضعی o_0


+ پ ن: +18 رو باید به +8 تغییر داد :|

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۱
اَسی ...

تو بعضی از وبلاگها با کامنتایی به اسم خانم جیم برخوردم

واسم سوال شد که اسمشون چی میتونه باشه؟

به گزینه های کمی از اسم خانم که با حرف جیم شروع میشن رسیدم:

1_جمیله

2_جیران

3_جهان (بین خانم و آقا مشترکه)

4_جاریه

5_جوانه

خیلی اسم از (ج) کم داریم، پس اسمشون باید یکی از همینا باشه :دی

شما چه اسمای دیگه ای میشناسین؟؟؟

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۳۳
اَسی ...

طی پروسه ی خونه تکونی، به اشیایی برمیخوریم و وسایلی رو پیدا میکنیم که سالهاست دارن خاک میخورن و بدون استفاده موندن

حتی فراموش کردیم که چنین وسیله ای هم داریم!

امروز فکر کردم اگه ما آدمها هم مثل این وسایل، فراموش بشیم، تا چه حد میتونه دردناک باشه...

مخصوصا تو سنین پیری، این فراموش شدگی بیشتر واسه افراد پیش میاد

یادمون نره بزرگترامون، خیلی بیشتر از اون حدی که فکر میکنیم، به بودن ما در کنارشون نیاز دارن

آدمای دور و برمون رو فراموش نکنیم...

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۸
اَسی ...