روز شهادت حضرت فاطمه بود.
اسنپ گرفتیم. موقع پیاده شدن خواستیم کرایه بدیم که راننده گفت: پول نمیگیرم بفرمایید.
صلواتی بود.
روز شهادت حضرت فاطمه بود.
اسنپ گرفتیم. موقع پیاده شدن خواستیم کرایه بدیم که راننده گفت: پول نمیگیرم بفرمایید.
صلواتی بود.
نشستم توی تاکسی. بقیه مسافرها و راننده هم سوار شدن و حرکت کردیم.
به محض بسته شدن درهای تاکسی، یه عطر مردونه آمیخته به بوی سیگار تو فضای ماشین پیچید. با استشمامش پرت شدم به دوران کودکیم. به روزهای پر تب و تاب و هیجانانگیز گذشته. اون عطر برام یادآور خاطرات سالیان درازی بود. عطر مردونه ای که اسمش رو نمیدونم، مخلوط با بوی سیگاری که مارکش رو نمیدونم. عطری که سالها بود به مشامم نرسیده بود و با این وجود به خوبی تو ذهنم مونده بود. به راستی که ذهن ما چه قدرت خارقالعاده و ناشناخته ای داره! و اتاق بایگانیش چه اطلاعاتی رو که در خودش ذخیره نکرده! حتی اگه سالها خاک بخورن و به یاد آورده نشن اما مثل روز اول سالم و دست نخورده میمونن.
نمیدونم کدوم یکی از چهار آقایی که تو تاکسی بودن اون عطر خاص رو زده بود و کدومشون اون سیگار مخصوص رو کشیده بود. اما دقیقا همون بو بود. خود خودش بود. همون ترکیب دوستداشتنی و منحصر به فرد که باعث شد من غرق در گذشتهها بشم.
در تمام طول مسیر، عمیقا اون عطر رو نفس کشیدم
با بغض...
با اشک...
۱) یه نفر به من بگه راه فرار از خونه تکونی کدوم وره؟
از هر طرف که میرم این خونه تکونی سر راهم سبز میشه! O_o
سالی یه بار نداشتن خواهر رو خیلی احساس میکنم اون هم آخر ساله -_-
اصلا یه کثیفیایی توی خونه تکونی پیدا میکنی که در طول سال حتی یه بار هم ندیده بودیشون! :|
ولی میدونم روزی میرسه که دلم واسه این روزا تنگ میشه. پس قدرشو میدونم ^_^
Tolooeman.blog.ir
۲) این روزا دلم لک زده واسه رفتن به رستوران و کافی شاپ! حالا نه اینکه مواقع دیگه همیشه میرفتم ها! اما خیالم راحت بود هروقت بخوام میتونم برم.
۳) اگه اون یه باری که سهوا با دوستم دست دادم رو فاکتور بگیریم، دو هفته ای میشه که با هیچکس تماس فیزیکی نداشتم. که البته میشه این موضوع رو نادیده گرفت. ولی بغل نکردن مامانم رو نه!
Tolooeman.blog.ir
۴) سوال امتحانی: فاصله بین دو مسافر در صندلی عقب تاکسی چقدر است؟ (تاکید میکنم فقط دو نفر)
این حجم از کِش اومدن رو حتی پنیر پیتزا هم نداره! :/
تو تاکسی بودیم. راننده از توی آینه به نفر عقبی گفت:
شما هم شهدا پیاده میشید؟
نفر جلویی جواب داد:
نه! شهدا پیاده میشم
:)))
عنوان: یه شعر بود که تو بچگی میخوندیم. ادامه شعرش این بود:
اگه تاکسی گرونه
اتوبوس یک قرونه
تو تاکسی نشسته بودم که یه مسافر خواست سوار شه. پیاده شدم که اول اون بشینه بعد من سوار شم چون به مقصد من نزدیک بودیم. دیدم آشناست. خواستم سلام کنم ولی اون منو ندید. با خودم گفتم خب بذار سوار شیم بعد سلام میکنم. سوار شدیم و باز هم منو ندید. سرش به سمت شیشه بود. داشت تو کیفش دنبال پول میگشت. سریع از تو کیفم پول درآوردم و به راننده گفتم: "آقا دو نفر"
با خودم گفتم الآنه که روشو برگردونه به سمتم و ببینه کیه که براش حساب کرده! ولی اصلا متوجه نشد!!
راننده بقیه پولم رو به سمتم گرفت. دیدم به اندازه یه نفر حساب کرده! یه لحظه مکث کردم و خواستم بگم من دو نفر حساب کردم! مردد بودم که بگم یا نگم. به این فکر کردم اون آشنا که اصلا منو ندیده! راننده هم که متوجه نشده من چی گفتم! پس بهتره صداشو درنیارم! پول رو گرفتم و به روی خودم نیاوردم و پیاده شدم!
اونقدر خندم گرفته بود که به زور تو خیابون جلوی خندمو گرفتم :)))
فکر کنم راننده هم فهمیده بود به گروه خونی ما نمیخوره چنین سخاوت هایی :دی
امروز به جز من، یه خانم همراه با بچه ی کوچیکش تو تاکسی بودن.
من رو صندلی جلو نشسته بودم، یک مقدار که از مسیر طی شد، یهو صدای خانمه از پشت سرم بلند شد که: چرا اینجوری کردی؟؟ چادرمو کثیف کردی (تق)*
برو گم شو!! تمام چادرمو کثیف کردی! نشونت میدم! بذار پیاده شیم! بهت میگم!! حالا داشته باش!! داشته باش!! الآن که پیاده شدیم بهت میگم! و.....
همینطوری بی وقفه گفت و گفت و گفت تا اینکه صدای گریه ی بچه بلند شد!
منی که تو اون ماشین فقط یه شنونده بودم داشتم از ترس سکته میکردم! دیگه چه برسه به اون بچه ی کوچیک! بازم خیلی مرد بود که یه مدت مقاومت کرد و صداش درنیومد! o_O
وقتی پیاده شدن، یه نگاه به بچه انداختم ببینم چند سالشه که مادرش اونطوری باهاش برخورد کرد
یه پسر حدودا سه ساله بود.
یه بچه تو اون سن مگه چقدر میفهمه؟ آیا واقعا تحمل اون حجم از تهدید و دلهره رو داره؟؟ بعدم مگه گناهش چی بود که به اون شدت باهاش برخورد شد؟؟ مادرش چه انتظاری از یه بچه ی سه ساله داره؟ جالبه تا وقتی بچه رو به گریه ننداخت ول کن نبود! وقتی هم که پیروز میدان شد تازه آروم گرفت :/
فکر میکردم تو این دوره و زمونه، بچه ها با ملایمت بیشتری بزرگ میشن :|
* تق: صدای ضربه ای که مادر به فرزند وارد کرد...
این پست رو از خیلی وقت پیش مدنظرم بود که بنویسم، اما پشت گوش انداختم و بعد هم یادم رفت؛ امروز که دوباره تکرار شد دیگه واجب شد بنویسمش o_O
همونطور که قبلا گفتم، چند ماهه که به یه آموزشگاه میرم (مثلا اسمش ترانه باشه تو منطقه ی مثلا سعادت آباد)، اولین بار که خواستم برم به راننده تاکسی شماره 1 گفتم من آدرس آموزشگاه ترانه رو نمیدونم، راننده گفت باشه من میبرمت
بعد از چند روز دوباره همون تاکسی شماره 1 اومد، گفتم سعادت آباد؟
گفت: آموزشگاه ترانه میری؟؟
من o_O گفتم: بله
بعد که این قضیه رو برای مادرم تعریف کردم گفت: خب اون راننده تو رو میشناسه چون خونه شون نزدیک خونه ی ماست!
منم با خودم گفتم شاید چون دفعه ی قبل خودش آدرسو نشونم داده، چهره ام تو ذهنش مونده
چند هفته گذشت و من با تاکسی های مختلف میرفتم کلاس.
یه روز که سوار تاکسی شماره 2 بودم و هنوز بهش نگفته بودم کجای سعادت آباد میرم، راننده از تو آینه بهم گفت: آموزشگاه ترانه پیاده میشی؟
گفتم: o_O بله o_O
امروز با تاکسی شماره 3 داشتم میرفتم و راننده فقط میدونست باید بره سعادت آباد، نرسیده به آموزشگاه گفتم: ممنون آقا پیاده میشم
راننده گفت: اینجا یا جلوتر؟!
گفتم: O_o بله o_o جلوتر o_O
گفت: صبر کن برسیم بعد بگو وایسا!
یعنی اینقدر تابلوعه که من کجا میرم؟؟!! O_O
واقعا قیافه ی من شبیه آموزشگاه ترانه است؟؟؟ :|
مواقعی که سوار تاکسی میشی، برای پرداخت کرایه با سه حالت مواجه میشی که هر کدوم مشکل مخصوص به خودشونو دارن:
1- اگه همون اول که سوار شدی کرایه بدی، موقع پیاده شدنت راننده میگه کرایه بده و یادش نمیاد که همون اول حساب کردی! حالا بیا و ثابت کن :|
2- اگه وسط مسیر بخوای کرایه بدی، چون راننده در حال رانندگیه ممکنه حواسش پرت بشه و وقتی درگیر شمردن پول و پس دادن بقیش بشه، خطر تصادف پیش میاد O_O
3- اگه بخوای موقع پیاده شدن کرایه بدی، در بسیاری از موارد دیده شده که پس از پیاده شدن مسافر، راننده بدون پس دادن بقیه پول و یا همه ی پول مسافر، گازشو گرفته و رفته!!! :/
حالا شما بگید تکلیف چیه؟؟؟
امروز صبح زیر نم نم بارون با یه خانم منتظر تاکسی ایستاده بودم، یه تاکسی اومد که یه مسافر آقا رو صندلی جلوش نشسته بود
اون خانم مسیرشو گفت، راننده گفت نه، به راننده گفتم منم همون مسیر میرم، راننده گفت حالا که دو نفرین باشه میرم!
خانمه از تاکسی دور شده بود، بهش گفتم خانم بفرمایید!
سرشو به علامت نه تکان داد و روشو برگردوند! به راننده گفتم اون خانم نمیاد!
راننده گفت اشکال نداره، یه کم که زیر بارون خیس بشه میاد!
سوار شدم و حرکت کردیم، چند لحظه بعد یه خانم دیگه سوار شد و کنارم نشست، یه کم که جلوتر رفتیم دیدیم یه آقا برای تاکسی دست بلند کرد، همین که راننده خواست ترمز کنه خانم کناریم گفت: آقا من دو نفرم!
راننده هم گفت: باشه
و دیگه تا آخر مسیر، مسافری سوار نکردیم.
خانم اولی با ناراحتی بی دلیل و قهرش فقط خودشو آزار داد و به خودش سخت گرفت، چرا که بیشتر ایستاد و بیشتر زیر بارون موند و دیرتر سوار تاکسی شد و دیرتر به مقصد رسید، چیزی هم از راننده کم نشد چون خیلی زود یه مسافر سوار کرد که کرایه ی دو نفر رو حساب کرد، ماشینش وزن کمتری رو تحمل کرد و استهلاک کمتری به خودش دید!
و خانم دومی برای راحتی خودش و اینکه کسی کنارش نشینه و جاش تنگ نشه و یه آقا معذبش نکنه کرایه دو نفر رو داد.
نباید زندگی رو به خودمون سخت بگیریم، چون فقط دودش تو چشم خودمون میره، هر چقدر زندگی رو راحت تر بگیریم آرامش و آسایش خودمون بیشتره...
بنگریم که چگونه زندگی میکنیم!