طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

آدمها

یا در عشق به سر میبرند

یا در حسرت عشق

یا در آرزوی عشق

 

راست گفت محمود دولت آبادی:

آدم به عشقِ آدم زنده است

موافقین ۶ مخالفین ۳ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۰
اَسی ...

تو نمیتونی ناجی همه دنیا باشی

پس ناجی خودت باش!

موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۴۴
اَسی ...

پیرو این پست، یک ساعت پیش تو سایت اداره پست شکایت کردم. یک ساعت طول نکشید که زنگ زدن! یعنی همین الآن! و پیگیری کردن که شکایت شما برای چیه و براشون توضیح دادم. گفتن بسته به دستتون رسیده الآن؟ گفتم بله ولی به آدرسی که رو پاکت بود نیاوردن. گفتن پس ما گزارش رو رد کنیم؟ گفتم نه چون اون مامور ظاهرا برادرم رو میشناخته ولی اینکه حدس زده با من نسبتی داره کار اشتباهی بوده. گفتن پس ما بهش اخطار تلفنی میدیم. گفتم باشه.


حالا این بسته حاوی چیز مهمی نبود، ولی اگه یه نامه محرمانه بود و نباید کسی ازش مطلع میشد چی؟ به هرحال هر کسی یه حریم خصوصی ای داره که شاید حتی خانوادش هم اجازه ورود بهش رو نداشته باشن! و یک مامور پست موظفه مرسوله رو با حفظ اطلاعاتش و در امنیت کامل به دست گیرنده برسونه.

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۰
اَسی ...

1- رئیسمون دو تا گروه کاری تو تلگرام ساخته بود که اونجا کارا رو با همکارا هماهنگ میکردیم. هر فردی که از محیط کار میرفت از گروه حذف میشد و هر تازه وارد هم به گروه اضافه میشد.

مدتها بود که تو گروه ها پیامی رد و بدل نمیشد.

از وقتی قرار شد از کار بیام بیرون تصمیم گرفتم قبل از اینکه از گروه ها حذف بشم، خودم لفت بدم. ولی هی امروز و فردا کردم.

هفته پیش که دیگه خداحافظی کردم، رفتم تو گروه ها ببینم هستم یا حذف شدم. که دیدم هستم، منتها خود رئیس از گروه ها رفته!!! تو یکی از گروه ها من هستم و یکی از همکارا، تو اون یکی گروه هم فقط من موندم و یه خط کاری که هیچوقت از تلگرامش استفاده نمیشه :|


2- مدتی بود که منتظر یه بسته پستی بودم. خلاصه پیگیری کردم و گفتن رسیده به شهرتون. تماس گرفتم با اداره پست گفتن دست ماموره. زنگ زدم به مامور گفت اگه هوا خوب باشه میارمش.

تا اینکه داداشم از محل کارش زنگ زد گفت یه پاکت برات اومده. گفتم چرا آوردن اونجا؟! من آدرس خونه رو داده بودم! گفت گفتن آدرس رو پیدا نمیکردن و اسمت رو دیدن و از آنجا که من فرد سرشناسی در سطح شهرم گفتن لابد با من نسبتی داری آوردن اینجا!

خیلی ممنون واقعا :/

مامور پست هم مامورای قدیم :|

چه معنی داره بسته من رو بردن محل کار داداشم؟ <_<

خداحافظ حریم خصوصی o_O

با تشکر از مامورین زحمتکش اداره پست -_-

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۵۲
اَسی ...

تندیس اولین تبریک سال نوی امسال تعلق میگیره به این دوستمون که از الآن دست به کار شده تا این امتیاز رو به نام خودش ثبت کنه:


ما که سال رو نو کردیم! شما چطور؟ :دی

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۸
اَسی ...

در راستای غری که اینجا زدم، به دو روز نکشید که...:

دیروز صبح که از خواب بیدار شدم حس کردم داره بارون میاد. رفتم پشت پنجره و دیدم بعله! زمستون بالآخره به رگ غیرتش برخورد! و من با صحنه بارش برف روبرو شدم ^_^

از یه طرف کلی ذوق زده بودم بخاطر برف و از یه طرف میگفتم حالا چطوری برم سرکار؟! =)

کل مسیر خونه تا محل کارم رو پیاده رفتم تا حسابی سرما رو لمس کنم :)

و من بالآخره زمستون رو دیدم ^_^

گفتم کار! فردا آخرین روز کاری من در محیط کار فعلیم خواهد بود! دقیقا شد یک سال. و باید بگم که خوشحالم. احساس میکنم یه باری از روی دوشم برداشته میشه :)

کلی واسه اوقات فراغتم برنامه دارم :دی

امیدوارم قبل از اینکه خمودگی بیکاری بر من غلبه کنه یه کار خوب پیدا کنم :))


ب.ن: ظاهرا این پست تو لیست به روز شده ها نبوده.

میگم چرا هیچ بازخوردی نداشته :|

این پست در تاریخ 15 بهمن نوشته شده

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۲۸
اَسی ...

تو چله زمستون پشه ندیده بودیم که دیدیم!

اونم نه یکی و دوتا! بیشتر!! :دی

دیشب هوس دستنبو کرده بودیم، تابستون معرفت نشون داد اومد o_O



ب.ن: 5 ماه پیش داشتم با یکی از دوستان درمورد یه محصول زمستونی که زمان بچگیمون تو تلویزیون تبلیغ میکردن صحبت میکردم، ولی هر کاری کردم اسمش یادم نیومد. امشب که خیلی اتفاقی داشتم پیامای اون روز (8شهریور) رو میخوندم یهو اسم اون محصول یادم اومد! با خودم گفتم آکروباک بود؟ نه آتروپات! سرچ کردم دیدم خودشه!!

مربوط به خیلی قدیمه! خیلی خیلی قبل! و همچنان این ذهن زیبا...

+ بعدا نوشت از خود پست طولانی تر شد :))

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۶
اَسی ...

امشب خیلی یهویی سخنان حکیمانم متولد شدن!


1_اگه یه زن به عشق شوهرش مطمئن باشه، نه بهش شک میکنه و نه به کسی از اطرافیان شوهرش حسودی!


2_نمیدونم چه جوریه که ما آدما وقتی در موضع ناصح قرار میگیریم خیلی آینده نگر و عقل کل میشیم! ولی وقتی به خودمون میرسه زرت و زرت زمین میخوریم!


۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۹
اَسی ...

1_کارشناسی که بودم یه بار یکی از بچه ها بهم گفت دلم میخواد چاق بشم. گفتم چاقی که خوب نیست! گفت نه خیلی چاق، میخوام مثل تو بشم. و اون لحظه بود که دو عدد شاخ از روی تعجب رو سر من سبز شد! گفتم من که همه بهم میگن چرا اینقدر لاغری!!! گفت نه تو خوبی. اون روز هرچقدر به خودم و اون نگاه کردم نتونستم در خودم چاقی ببینم و یا اونو از خودم لاغرتر ببینم!

امروز که داشتم عکسای دوران کارشناسیم رو نگاه میکردم و کلللی خاطره خوشگل برام زنده شد، دوباره از تعجب شاخ درآوردم! آخه من از وقتی یادم میاد همیشه لاغر بودم و همیشه صورتم جوش داشته. ولی امروز دیدم چقدددددر قبلا صورتم پر بوده! و روی صورتم دریغ از یک دونه جوش! انصافا دکترم کارشو خوب انجام داده بود و درمانش هم 5 سالی ماندگار بود. درسته همیشه لاغر بودم، ولی حالا از لاغر به لاغرتر تبدیل شدم :|

گاهی چقدر آدم فراموشکار میشه! طوری که سخت قبول میکنه دختر 5 سال پیش درون عکس، خودشه!


2_امروز تو آشپزخونه یه بویی به مشامم خورد که منو برد به 17، 18 سال پیش! و حتی قبل تر!

بوی خونه همسایمون! یه پیرزن مهربون که بالای 15 ساله دیگه تو این دنیا نیست. دقیقا همون بو بود! بویی که جز تو خونه اون پیرزن دیگه هیچ جا و هیچوقت به دماغم نخورده!

گاهی چقدر ذهن آدم شگفت انگیز میشه! اییین همه سال خاطره یک بو رو در خودش حفظ میکنه!

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۳۹
اَسی ...

برخلاف هفته گذشته، این بار آخر هفته بسیار اکتیوی رو گذروندم. رفتم استخر و از ثانیه به ثانیش لذت بردم. خیلی چسبید.

کارای عقب موندم رو انجام دادم.

در کنار فامیل به سر بردیم.

و تو کل روز سرحال و سردماغ بودم :)



توصیه: پست هاتون رو (مخصوصا اگه طولانیه) قبل از نشر حتما کپی کنید!

+ باید به بازی "کلاغ پر" گزینه ی "پست" هم اضافه بشه :/

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۴
اَسی ...