طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز بعد از اتمام آزمون استخدامی، با دوستمان تصمیم گرفتیم به تلافی تمام خوشی های نکرده مان در دوران کارشناسی، برویم دوری بزنیم و خوشمزه جاتی بر بدن بزنیم تا شاید کمی از حسرت گذشته از دست رفته کاسته شود و مرهمی باشد بر آلام چند ساله مان!

از آنجا که ظهر بود و وقت ناهار، خواستیم فقط کمی ته دلمان گرفته شود و جا برای ناهار بماند. این شد که قارچ سوخاری سفارش دادیم (دلتان نخواهد، دل ما که خواست!). بعد از کلی انتظار کشیدن، یک عدد ساندویچ جلویمان خودنمایی میکرد! گفتیم آقا این چیست؟ گفتند قارچ برگر! گفتیم ما قارچ سوخاری سفارش دادیم!! گفتند نه سفارشتان همین بود. حالا اگر نمیخواهید عوضش میکنیم. گفتیم خب همان قارچ سوخاری لطفا. گفتند نداریم که! چیز دیگر؟ گفتیم ما اصلا ساندویچ نمیخواستیم!

و بدین ترتیب توفیقی! اجباری نصیبمان شد و ناهار میل نمودیم. آما! (با تشدید روی میم)

بپرسید چه شد؟

از قرمه سبزی جان دستپخت مامان جانمان بی بهره ماندیم :/

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۹:۲۷
اَسی ...

حالا ما یه شب خواستیم زود بخوابیم واسه آزمون فردا!

اگه خوابمون برد :|

 

 

+عنوان: با لحن مهران مدیری بخوانید.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۸ ، ۰۳:۳۵
اَسی ...

هنوز یک ماه کامل از پاییز مونده و الآن تو دومین ماه پاییز قرار داریم اونوقت تلویزیون نماهنگ زمستون پخش میکنه!

امروز اولین برف پاییزی! امسالمون رو دیدیم :)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۸
اَسی ...

چه خبره تلویزیون اینقدر نماهنگ پخش میکنه؟

مثلا میخوان بگن هیچ مشکلی وجود نداره و همه چی گل و بلبله؟!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۸ ، ۲۱:۴۰
اَسی ...

من فدای تو میشم که با شنیدن صدای اون پیام بازرگانی که همه مامانشون رو صدا میزنن، از خواب بیدار میشی و میگی بله، و به دور و برت نگاه میکنی ببینی کدوم یکی از بچه هات صدات زدن! مامان عزیزم ^_^

 

ادامه عنوان: که تلویزیون رو خاموش نمیکنیم تا تو راحت استراحت کنی...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۰۰:۳۳
اَسی ...

و اینگونه بود که رب انار را شیره انگور پنداشتندی و با ارده مخلوط کردندی و به هوای ارده شیره میل نمودندی :/

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۸ ، ۱۳:۴۵
اَسی ...

وقتی برای صبحانه از یخچال نان برمیداری و میبینی نان نیست که، یخ است! و میگذاری اش روی بخاری. اما اگر صبر کنی نان گرم شود، چایت سرد میشود. به اجبار از همان روی بخاری یک تکه نان جدا میکنی و با خود میگویی: ببین با چه مشقتی دارم صبحانه میخورم...

درست در همان لحظه زنگ در به صدا درآید و بروی جلوی در و ببینی خانم همسایه برایتان نان تازه آورده!

خب در این لحظه باید بگوییم کور از خدا چه میخواهد؟ یک نان بربری کنجد و سیاه دانه ای داغ!

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۱۳:۰۲
اَسی ...

الآن که داشتم پست بیست و دو رو میخوندم یاد یه خاطره افتادم.

چند سال پیش رفته بودیم شمال. تو شالیزار با بر و بچ قدم میزدیم و به صدای قورباغه ها گوش میدادیم و میخندیدیم.

وقتی برگشتیم تمام کفشم و پاچه شلوارم گلی شده بود. خواستم تمیز کنم که دخترعموم نذاشت و خودش تمام گلا رو از رو پاچه شلوارم شست و پاک کرد.

آخ که چقدر بی معرفت شدم من!

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۷
اَسی ...