طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز و فردا صد تا کار داریم

تو این اوضاع، خواستگارا هم میخوان قرار بذارن

همینجوریش باید یه سری برنامه هامون رو کنسل کنیم که به یه سری برنامه های دیگه برسیم. موندم این وسط قرار رو واسه چه زمانی اوکی کنم.

تو گیجی و اعصاب خردی شدید به سر میبرم!

فعلا

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۶
اَسی ...

همیشه تو خونه گفتم جای فلان وسیله فلان جاست، فلان وسیله رو فلان جا نذارین، این باید اینجا باشه، اون نباید اونجا باشه.

گاهی با زبون خوش، گاهی با صدای بلند، گاهی با دلیل و منطق.

امروز دوباره دیدم طبق معمول یه وسیله ای سر جای درستش نیست.

خندم گرفت و گذاشتم همونجا بمونه.

زندگی با همین کل کلاش قشنگه :)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۳
اَسی ...

دلم تپیدن میخواهد!

تپیدنی دیوانه وار...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۳۰
اَسی ...

الآن که نتایج کنکور اومده، یه معضل بزرگی توی تشخیص رتبه ها هست که تا بوده همین بوده!

زیر یعنی چه، بالا چی میشه، پایین کدومه

ما آخرش نفهمیدیم بالآخره چی به چیه!

بذارید مثال بزنم:

طرف میگه رتبه من زیر هزاره، یعنی چی؟ یعنی کمتر از هزار (999 به قبل)

یکی دیگه میگه بالای هزار، یعنی چی؟ بیشتر از هزار (1001 به بعد)

خب تا اینجا اوکیه؟

میگن طرف جزو رتبه های بالای کنکور شده، یعنی چی؟ یعنی رتبه های تک رقمی و دو رقمی.

چرا بالای هزار، شد بیشتر از هزار، ولی رتبه بالا، میشه هر چی کمتر؟

یعنی زیر هزار و بالای هزار هر دو به معنای کمتر از هزار میشن (999 به قبل)؟

o_O

رتبه پایین هزار یعنی چی؟ یعنی زیر هزار؟ (999 به قبل)

بالای هزار یعنی چی؟ یعنی بیشتر از هزار (1001 به بعد)

کسی که رتبه 999 آورده از کسی که 1000 شده رتبش بالاتره! پس چرا میگیم 999 پایین هزاره؟!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۴
اَسی ...

تولدش نزدیک بود. همش تو این فکر بودم که چی براش بگیرم.

تولدش رسید و من همچنان کادویی براش نگرفته بودم.

اومد خونه مون. خواستم یه چیزی که قبلا حرفشو زده بودم بهش نشون بدم.

شی مذکور رو گرفت تو دستاش و ذوق زده شد. یهو دیدم داره به من نزدیک و نزدیک تر میشه! فکر کردم خدایا چرا اینجوری میکنه؟! چسبید بهم و منو بوسید! تو دلم گفتم خدای من نهههه! بهش گفتم من اینو کادو گرفتم!* گفت دست شما درد نکنه. و گذاشتش تو کیفش!

*فکر کرد من واسه تولدش براش کادو گرفتم، درصورتی که منظور من این بود که من این رو به عنوان کادو دریافت کردم!

اون کادوی من بود 😔

آخه چرااااا 😣

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۵۱
اَسی ...

امروز مستند پاپلی رو دوباره از تلویزیون دیدم و دوباره پرت شدم تو گذشته ای نه چندان دور. تو حال و هوای باصفای شمال و روستاهاش و لهجه ای که چقدر دلتنگش بودم و یه زمانی معتقد بودم رو مخه!

اونقدر دلم تنگ شد برای روزایی که همه بودیم، کنار هم بودیم، دور هم جمع بودیم و خوش بودیم و صفا میکردیم.

حس خفگی بهم دست داده، اصلا نمیتونم تحمل کنم! و خیلی برام عجیبه این حجم عظیم از دلتنگی که ازش بیخبر بودم و یهو سر باز کرد

احساس میکنم یه تیکه از وجودمو تو روستای پدریم جا گذاشتم

دلم داره پاره میشه برای روزایی که بابا بود 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۳۳
اَسی ...

حدس بزنید چی شده؟!

به مناسبت تولدم، واران جان برام کادو فرستاده ^_^

 

 

یه تابلوی قشنگ، دو تا کتاب خوب، و یه پین گوگولی ^_^

با دستخط خودش هم تو صفحه اول کتابا و پشت تابلو برام یادگاری نوشته ❤

ممنونم ازت واران بامحبت و عزیزم که از دوستای دنیای واقعیم بیشتر بهم لطف داری :**

 

پ.ن: من که مشکلی برای نوشتن پست و آپلود عکس نداشتم

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۷
اَسی ...

امسال به محض اینکه رسیدیم مشهد، خالم گفت نرم افزار رضوان رو نصب کنیم شاید مهمون غذای حضرت بشیم. همون شب اول یعنی یکشنبه، خودش تو نرم افزار ثبت نام کرد. فرداش که رفتیم حرم یه پیام براش اومد که شما دعوت شدین! باورمون نمیشد! تو پیام نوشته بود که هر فرد میتونه چهار همراه با خودش ببره. ما چهارده نفر بودیم و گفتیم اشکال نداره، اون پنج تا غذا رو همه با هم میخوریم. همون شب یعنی دوشنبه همگی تو این طرح از طریق نرم افزار و پیامک ثبت نام کردیم. به صبح سه شنبه نکشید که داداشم هم دعوت شد! و حالا ما میتونستیم ده تا غذا بگیریم. گفتیم خیلی عالیه! اون چهار نفرمون هم میتونن با بقیه شریکی غذا بخورن. که طولی نکشید و داییم هم دعوت شد!! و ما چهارده نفر، پونزده تا غذا مهمون امام رضا شدیم!


ظهر چهارشنبه 9 مرداد، مهمانسرای حرم امام رضا علیه السلام:


یعنی جوری دعوتمون کرد که حتی یک نفرمون هم از دعوتش بی نصیب نموند. اون یه غذای اضافه هم سهم یکی از زائرا شد.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۲۴
اَسی ...

امروز با محبوبه قرار داشتم. درواقع قرارمون دیروز بود ولی موکول شد به امروز. محبوبه کلاس تذهیب داشت و به من گفت میتونم تو کلاسشون شرکت کنم. منم از خدا خواسته قبول کردم ^_^

پرسون پرسون رواق حضرت زهرا رو پیدا کردم. یه بار با محبوبه رفته بودیم این رواق، ولی مسیر شیخ حرعاملی رو بسته بودن و از مسیری رفتم که تا به حال ندیده بودم اون قسمتا رو.

وارد رواق شدم و رفتم سمت بچه های تذهیب. همه رو صندلی نشسته بودن و فقط یه دختر روسری زرشکی ایستاده بود و داشت رو میز کار میکرد. فهمیدم خودشه! رفتم از پشت سر گرفتمش. با لبخند برگشت سمتم و بالآخره سومین دیدارمون حاصل شد ^_^

هر سه دیدار، طی سه سال متوالی، توی مرداد اتفاق افتاد. مثل اینکه مرداد، ماه دیدار من و محبوبه است :)

محبوبه سخت مشغول کار سفارشیش بود. منم سر خودمو با گشتن تو رواق و دیدن کلاسای مختلف گرم کردم. هر گوشه یه عده دور هم جمع شده و به کاری مشغول بودن. تذهیب، خوشنویسی، کارگاه قرآن، کتاب خوانی و مسابقه، قسمت کودکان و...

جالبه که همه کلاسا هم رایگان بودن.

تا اینکه محبوبه ندا داد بیا. رفتم و دیدم یه میز کار برام آماده کرده! ^_^



و اینگونه بود که ما نیز با تذهیب از نزدیک آشنا شدیم :)

یعنی هر چی تا الآن محبوبه تو وبلاگش درباره تذهیب گفته بود من برام روشن نشده بود؛ تا اینکه خودم وارد صحنه شدم و فهمیدم چی به چیه.

این هم نتیجه کار من طی یک جلسه (البته با کمک محبوبه :دی):



طرحش از قبل آماده بود و من رنگ آمیزیش رو انجام دادم. خوشنویسیش هم توسط کارگاه خوشنویسی انجام شد. اولین شعری که اون لحظه به ذهنم اومد این بیت بود.

+ با اختلاف، جذاب ترین کارگاه تو اون جمع، تذهیب و به ویژه رنگ آمیزی کار بود. یعنی میز من 😎

همه میومدن سوال میپرسیدن که کارتون چه جوریه و رنگش چیه و فلان وسیله اسمش چیه و چطوری ثبت نام کنیم و شما آموزش میدین؟ شما مربی هستین؟ خلاصه اونجا استادی بودم واسه خودم و به کسایی که دورم جمع شده بودن مشاوره میدادم :)))

در حین رنگ آمیزی، با محبوبه گپ زدیم و گرم صحبت و کار بودیم که صدای مربی کلاس دراومد مبنی بر تموم شدن وقت کلاس! ولی کار ما تموم نشده بود. منم نمیتونستم بذارمش واسه فردا چون فرصت دوباره ای نداشتم برای اومدن به کلاس. آخرش همه رفتن و ما موندیم و بالآخره تونستیم کار رو عجله ای تموم کنیم. منم که درجریانید! استاد سرعت عملم! ;)

بردن کارم به خونه مسئله بود برام و نمیدونستم چطوری ببرمش. اما به محض خروج از رواق با این نوع پلاستیکای مخصوص کفش مواجه شدم و کلی خوشحال شدم و خیالم از بابت حمل کارم راحت شد. آخه اون پلاستیک دسته دارا که تو حرم واسه کفش میدن مناسب نبود و موقع گرفتن دسته هاش کارم رو خم میکرد :|



خادمی که پلاستیکا رو میداد، بعد از دیدن ذوقم برای قرار گرفتن کارم توی پلاستیک، رو به محبوبه گفت: لابد خوشنویسیش کار خودشه که اینقدر تحویلش میگیره :))


و به این صورت یه روز دیگه رو با محبوبه گذروندم و بعدم خداحافظی کردیم. :)


پ.ن: فحشای پست رو پاک کردم محبوبه حالا میتونی بخونیش :دی

(محبوبه گفت امشب ننویس چون نمیتونم بخونم، گفتم میرم کلی فحش مینویسم و بعد از دریافت کامنت ها پست رو پیشنویس میکنم😅)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۵
اَسی ...

سلااام سلام

صدای ما را از مشهد میشنوید!

ما دیروز غروب رسیدیم. این اولین باریه که با ماشین سواری میام مشهد. با اینکه خیلی قطار رو دوست و باهاش کلی خاطره دارم، اما ماشین هم کیف خودشو داره و خیلی از این بابت خوشحالم ^_^

اینکه شهر به شهر میری و هر جا خواستی توقف میکنی و مردم شهرای مختلف و مسافرا رو میبینی خیلی خوبه.

دیروز 25 ذی القعده، دحوالارض و روز زیارتی امام رضا علیه السلام بود که الحمدلله توفیق زیارت نصیبمون شد.

امروز تو حرم نشسته بودم. یه خانم عرب نزدیکم بود و ازم خواست اعمال روز دحوالارض رو از توی مفاتیح بخونم و براش ترجمه کنم. از آنجا که خیلی علاقمند به ارتباط با افراد کشورهای دیگه هستم کلی هیجان زده شدم و استقبال کردم.

بهش گفتم یه نماز دو رکعتیه که باید بعد از حمد، پنج مرتبه سوره شمس رو بخونه. پرسید فقط تو رکعت اول یا هر دو رکعت؟ گفتم هر دو؛ و بعد از پایان نماز، عبارت داخل کتاب رو بگه و در ادامه، دعای توی کتاب رو بخونه.

گفت من هر سال میخونم ها ولی باز یادم میره چه جوریه

گفتم مستحبه دیگه. گفت مستحبه ولی ثواب عظیمی داره!

گفتم دحوالارض که امروز نیست، دیروز بوده! گفت برای شما دیروز بوده، برای ما امروزه؛ مثل نماز عیدفطر که ما یه روز زودتر از شما میخونیم.

عراقی بود. وقتی نمازش تموم شد باهام خداحافظی کرد و گفت تو حرم امام حسین علیه السلام برات دعا میکنم و میخوام طلبیده بشی. ازش تشکر کردم و رفت.

تمام مکالماتمون هم عربی بود ^_^


+عنوان: همون پنج مرتبه سوره شمسه که وقتی به اون خانم گفتم خیلی آهنگش به نظرم جالب اومد :)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۵۹
اَسی ...