طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۱۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

+ دلت برام تنگ شده؟

- دیگه از رو رفته دلم

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۰۰
اَسی ...

خدا چه دختری به من داده!

هم سالمه

هم خوشگله

هم حرف گوش کن


(مونولوگ مامانم بعد از عیادت از دوستم پیرو عمل زیباییش)

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۹
اَسی ...

حسودم

به تخته پاره بر موج!

رها رها رها او ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۱۳:۵۱
اَسی ...

مثل وقتی با صدای تلفنت از خواب بیدار میشی و میبینی همکارت میگه روز قبل سوتی دادی و حالا تبعاتش به گوش رئیست رسیده! میخوای تریپ غم ورداری اما مامانت خیلی سرحاله و اونقدر باهات میگه و میخنده که ناراحتیت یادت میره

دوباره صدای تلفنت بلند میشه و این بار خود رئیسته! آماده میشی برای سرزنش شدن. ولی میبینی رئیست هم کیفش کوکه و بهت راه حل میده تا مشکل رو برطرف کنی

حتی تماس دوباره ی خواستگار مذکور هم نمیتونه خدشه ای به حال خوبت وارد کنه


مثل وقتی داری با دوستت درمورد هوای سرد حرف میزنی و از سردی بیش از حد دستات تو زمستون براش میگی و میبینی فرداش با یه جفت دستکش خیلی کلفت دولایه سورپرایزت میکنه و تو فقط میتونی درمقابل محبتش، بهت زده نگاش کنی و بهش بگی: دیوونه!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۷ ، ۱۲:۵۱
اَسی ...

دیشب یه خواستگار اومد. روز قبلش تماس گرفتن و واسه دیروز قرار گذاشتیم ولی گفتن ساعتش رو دوباره هماهنگ میکنیم.

ساعت 5 زنگ زدن گفتن ما 5 دقیقه دیگه میایم! به مامانم گفتم احساس نمیکنن یه کم دیر خبر دادن؟! گفتیم 6:30 بیان.

6:35 اومدن.

نگم براتون که از اول تا آخر جلسه نیش پسره باز بود! حالا درسته خیلی ذوق زده شدی ولی یه کم کنترل کن! <_<

رفتیم حرف بزنیم:


- تو اصلا نگران نباش. من کلی پول و طلا پس انداز دارم. دو سه جا کار میکنم زندگیتو تامین میکنم!

+ شما سربازی رفتین؟

- معاف شدم. دوست داشتی سربازی رفته باشم؟

+ نه همینطوری پرسیدم! ... نظرتون درمورد پوشش طرف مقابلتون چیه؟

- با حجاب. مامانم چادر داره و قرآن خونه

+ خودتون قرآن میخونید؟

- اگه شما بخواین میخونم

+ محل زندگیتون دوست دارین کجا باشه؟

- میخندد و سکوت

.

.

+ شما ماشین دارین؟

- نه من راننده دارم!

+ گواهینامه دارین؟

- اگه شما بگید میگیرم

.

.

.

+ شما صحبتی ندارید؟

- از من به تو نصیحت، پسر پاک پیدا نمیشه

+ اگه سوالی نیست بریم

- الآن که با من صحبت کردین نظرتون چیه؟

+ الآن نمیتونم بگم. باید فکر کنم.... نظر شما چیه؟

- لبخند میزند، سرش را پایین می اندازد: "نظر من که... مثبته..." و خجالت میکشد


باید خاطر نشان کنم که هم خودش و هم خواهرش به "عاقل و بالغ" گفتن "عالق و بالغ"! از دید یه ملانقطی، چشم پوشی از چنین خطایی غیرممکنه! -_-


نمیدونم چرا هر کی به ما میرسه تریپ نصیحت برمیداره o_O

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۹
اَسی ...

1- این قصه ها نمیخواد تموم شه؟


عجیب نیست که اتفاقات نادر که تو هر 3489 سال یکبار رخ میده همگی در زمان ما به وقوع میپیونده؟! :|



2- دیشب کیک درست کردم سهمم فقط همینقدر شد:


آخه این انصافه؟

خودشم داره بهم دهن کجی میکنه :/

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۱۲:۵۴
اَسی ...

1- شاید من چشمام ضعیف شده!

شما چیزی میبینید؟!




2- یادگاری دوست جان که هنر دست خودشه ^_^





3- هوا جوریه که چتر ها را باید بست :)



۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۱
اَسی ...

مامانم چند روزه کسالت دارن و همین امر باعث شد مجبور بشم به آشپزی!

دیروز برای اولین بار غذا درست کردم. البته غذا درست کرده بودم قبلا، ولی فقط غذاهای ساده مثل سالاد الویه و کوکو سیب زمینی و نیمرو! دیروز مامانم گفتن چلو مرغ بپز. منم دیدم دیگه جایی برای ناز کردن نیست! دست به کار شدم.


من: برنجو بریزم تو قابلمه بعد آب بریزم؟

مامان: اول آبو بریز بعد که برنجو شستی اضافه کن.

من: مگه برنجو باید شست؟! :))


بعد از اینکه برنج رو آبکشی کردم:

من: اصلا روغن نریختما!

مامان: بعد از اینکه دم کردی، روغن آب کرده اضافه کن.

من: یعنی آخرش که پخت و تموم شد؟

مامان: نه وقتی دم کردی!

من: دم کردن یعنی چی؟! :دی

مامان: وقتی بعد از آبکشی برنج رو ریختی تو قابلمه!


در حین کار بعد از اینکه رب گوجه رو به مرغ اضافه کردم با این صحنه هنری!! رو به رو شدم که خیلی اتفاقی وقتی داشتم دور ظرف رو تمیز میکردم به وجود اومده بود:



در اوج ناباوری غذام آماده شد و دیروز ناهار دستپخت خودم رو خوردم! همیشه فکر میکردم آشپزی خیلی کار سختیه و من از عهدش برنمیام! و اگه آدم دستپخت خودش رو بخوره خیلی حس خارق العاده ای داره! ولی اونقدرام عجیب غریب نبود :))

حالا میفهمم پیشبند آشپزی و ظرفشویی به چه دردی میخوره! چند بار لباسم کثیف شد :دی

غذام خوب شده بود. فکر نمیکردم اصلا خوب بشه. هرچند مامانم گفتن مرغ شوره و برنج بی نمک! ولی به نظر خودم خیلی هم خوب بود :))

بعدم نمک این به بی نمکی اون در ;)



امشب هم بعد از تهدیدهای چند روزه ی خاله جان مبنی بر اینکه باید حتما غذا درست کنی و سوپ بپزی و اگه تنبلی کنی من میدونم و تو، واسه مامان خانم این سوپ رو با دستور پخت خاله خانم درست کردم:



عجیب غریب بود ولی خوشمزه شد ^_^

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۹:۵۳
اَسی ...

امروز تو را با خودم بردم

به هر کجا که رفتم.

همه جا همراهم بودی

کل روز را با تو گذراندم

ولی کسی تو را ندید!

هیچ خبر دار شدی؟

عطرت را زده بودم...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۷ ، ۰۱:۰۰
اَسی ...
با تشکر از افراد شرکت کننده و دوستانی که رای دادن
نتایج بازی سفره های یلدایی بدین شرح است:

عکس شماره یک از محبوبه شب رتبه چهارم

عکس شماره دو از هلما با کسب 5 رای رتبه دوم

عکس شماره سه از روزها با کسب 3 رای رتبه سوم

عکس شماره چهار از ستاره با کسب 12 رای رتبه اول


واران جان! تحویل شما :دی
۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۷ ، ۱۵:۲۵
اَسی ...