نصیحت خواستگارانه!
دیشب یه خواستگار اومد. روز قبلش تماس گرفتن و واسه دیروز قرار گذاشتیم ولی گفتن ساعتش رو دوباره هماهنگ میکنیم.
ساعت 5 زنگ زدن گفتن ما 5 دقیقه دیگه میایم! به مامانم گفتم احساس نمیکنن یه کم دیر خبر دادن؟! گفتیم 6:30 بیان.
6:35 اومدن.
نگم براتون که از اول تا آخر جلسه نیش پسره باز بود! حالا درسته خیلی ذوق زده شدی ولی یه کم کنترل کن! <_<
رفتیم حرف بزنیم:
- تو اصلا نگران نباش. من کلی پول و طلا پس انداز دارم. دو سه جا کار میکنم زندگیتو تامین میکنم!
+ شما سربازی رفتین؟
- معاف شدم. دوست داشتی سربازی رفته باشم؟
+ نه همینطوری پرسیدم! ... نظرتون درمورد پوشش طرف مقابلتون چیه؟
- با حجاب. مامانم چادر داره و قرآن خونه
+ خودتون قرآن میخونید؟
- اگه شما بخواین میخونم
+ محل زندگیتون دوست دارین کجا باشه؟
- میخندد و سکوت
.
.
+ شما ماشین دارین؟
- نه من راننده دارم!
+ گواهینامه دارین؟
- اگه شما بگید میگیرم
.
.
.
+ شما صحبتی ندارید؟
- از من به تو نصیحت، پسر پاک پیدا نمیشه
+ اگه سوالی نیست بریم
- الآن که با من صحبت کردین نظرتون چیه؟
+ الآن نمیتونم بگم. باید فکر کنم.... نظر شما چیه؟
- لبخند میزند، سرش را پایین می اندازد: "نظر من که... مثبته..." و خجالت میکشد
باید خاطر نشان کنم که هم خودش و هم خواهرش به "عاقل و بالغ" گفتن "عالق و بالغ"! از دید یه ملانقطی، چشم پوشی از چنین خطایی غیرممکنه! -_-
نمیدونم چرا هر کی به ما میرسه تریپ نصیحت برمیداره o_O