طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۲۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوستان آیا از میان شما کسی هست که به بسته بودن نظرات پست قبل اعتراضی داشته باشد؟؟

آیا کسی احساس کرده که به او توهین شده؟

آیا بستن کامنت به معنای بی اهمیت بودن نظر مخاطب است؟

بی رو دربایستی لطفا پاسخ دهید

اگر فکر میکنید ناراحت میشوم ناشناس کامنت دهید

با تچکرات :|

۲۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۶
اَسی ...

پسرخاله حدود یه ماه و نیمه که میره کلاس نینجیتسو (نمیدونم املاش درسته یا نه)

آنچنان جو گرفتتش و تحت تاثیره که حد نداره! همش به من میگه: بیا باهات مبارزه کنم :|
چند روز پیش یهو متوجه گودی روی چونش شدم، گفتم: عه!! چونه ت چال داره!! :)
یه کم دست زد به چونش و گفت: من دوست ندارم اینجوری باشه :(
گفتم: چرا؟؟ قشنگه که!!
گفت: چونه ی هاتسومی اینجوری نیست :/
و شروع کرد به مشت زدن به چونش!!!
گفت: چیکار کنم این گودی از بین بره؟؟؟
منم که دیدم ضربه ی روحی بزرگی خورده گفتم: وقتی بزرگ شدی و ریش درآوردی خوب میشه :|

حالا هاتسومی کیه؟ بزرگترین نینجیتسو کار جهان در حال حاضره!
یه ذره بچه چنان اطلاعاتی درباره ی نین جیت سو داره که اگه درسش و اینجوری یاد میگرفت الآن انیشتین شده بود o_O

۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۲
اَسی ...

معرفی میکنم!!!

ششمین میهمان وبلاگ:

زیزی گولو ^_^



احترام بگذارید :دی


دیدید؟ مثل زیزیگولو گوشاش تا به تاست :)))


ایشون امروز اومدن که بگن:

تولدت مبارک مریمی جونممممم ^_^

ایشالا همیشه زنده و سالم و خوشبخت باشی و به آرزوهای قشنگت برسی آبجی جونی :****

چه حس خوبیه که 4 روز بعد از تولدت خدا یه خواهر مهربون بهت بده :)

۱۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۹
اَسی ...

دیروز یعنی جمعه به مناسبت تولدم رفتیم بیرون

یه بستنی فروشی جدید باز شده تو شهرمون به اسم خندوانه! تا حالا ندیده بودمش، رفتیم همونجا

یه سری کارت های قلبی داشتن که هر کی بخواد روش یادگاری بنویسه! بعدم باید میچسبوندیش به شیشه ی مغازه!

این یادگاری منه ^_^



کلی از این کارتا رو شیشه بود!

یه عروسک جناب خان هم داشتن که میتونستی باهاش سلفی بگیری و بذاری اینستا و تو مسابقه شرکت کنی!

من یه عکس با شیرطالبیم ازش گرفتم :دی



چشماش چپه :))

داداش بزرگه و داداش کوچیکه هم به طور نامحسوس دیده میشن :دی

اگه گفتین کدوم بزرگه و کدوم کوچیکه ست؟؟ ;)


بعدشم رفتیم پارک و کلی عکس هنری گرفتیم! ولی دیگه نمیشه اونا رو بذارم :پی

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۹
اَسی ...

گفته بودم تو این پست کادوهای تولدم و میذارم، ولی به دلایل امنیتی عقب انداختمش!!

داشتم واسه این پست عکس میگرفتم، داداش بزرگه اومد گفت: میخوای بفروشیشون؟؟!! گفتم نه :دی

مامانم اومد یه کم به لباسام نگاه کرد بعد دستش و برد سمت آسمون و گفت: خدایا به دخترم عقل بده :(

بعد که گفتم قضیه چیه گفت: کارت که تموم شد برو یه اسفند واسه خودت دود کن چشم نخوری :)

گفتم: یعنی اینقدر خوش تیپم؟؟؟ =)))


از شما هم دعوت میکنم تو این مسابقه شرکت کنید، هرچند شما یارای رقابت با من و ندارید :-P ولی به هر حال آخرش مشخص میشه که:

کی از همه خوش تیپ تره؟؟ ;)

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۰
اَسی ...


خب امروز تولدمه! چی باید بگم دیگه؟


فقط یه سوال میمونه که مطمئنا واسه همه تون ممکنه پیش بیاد!

و اونم اینه که : من چند سالم شده؟

اتفاقا واسه خودمم سواله!! آخه من از تولد پارسالم همش فکر میکنم به سن الآنم رسیدم :/

پس حالا من از شما میپرسم:

چند سالمه؟؟ o_O

به عبارت دیگه شما من و چند ساله می بینید؟ تو ذهنتون من چه سنی هستم؟؟

نمیخوام عددی رو بگید که فکر میکنید درسته، مسابقه نیست که بخوام ببینم چه کسی درست حدس زده!! :|

قصدم اینه که ببینم خودم رو چند ساله به شما شناسوندم

پس لطفا همه بگن چه دیدی دارن :)


+ اگه بدونین تو مدتی که از عمر وبلاگم میگذره چقدر سعی کردم که مطلبی نذارم که نشونه هایی از حدود سنیم به شما بده!!! =)))

۴۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
اَسی ...

مرحوم حبیب یه آهنگی هم داره که من سالها به اشتباه میخوندمش :|

جدیدا دانلودش کردم و درستش و فهمیدم!

اون تیکه که میگه:

تو رو باش مست غرور شکستی قلب عاشق و

من میخوندم:

تو رو باش وقت غروب شکستی قلب عاشق و :دی

و در ادامه میفرمایند:

منو باش زندگیم و به پای تو ریخته بودم

رنگ چشماتو با یکرنگی ام آمیخته بودم

من فکر میکردم میگه:

رنگ چشماتو پای رنگی ام آویخته بودم o_O

۲۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۸
اَسی ...

پیرو درخواست دوستان مبنی بر گذاشتن عکس دمپایی مربوط به پست قبل، و رفع ابهاماتی از قبیل جنس دمپایی و همچنین اثبات واقعی بودن آن نامبرده، بر آن شدیم به گماشتن این پست! :دی

امید که مقبول افتد :)))



دمپایی؟؟

بچه ها :)

بچه ها؟؟

دمپایی :دی

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۲
اَسی ...

بچه تر که بودم یه دمپایی داشتم که تا چند سال پوشیدمش

تا این که برام کوچیک شد! ولی از آنجا که هنوز کاملا سالم بود دادمش به پسردایی بزرگه! (ایشون از من کوچیکتره) اینم بگم که دمپاییه دخترونه پسرونه نداشت!

پسردایی بزرگه یه مدت پوشیدش و براش کوچیک شد، دادنش به پسردایی کوچیکه!! ایشونم چندسال پوشیدن و براشون کوچیک شد!

بعدش رسید به دخترخالم! که البته بعد یه مدت واسه ایشونم کوچیک شد :))))

رسید به پسرخالم :دی

امروز پسرخالم اومده بود خونمون

وقتی رفتم تو حیاط دیدم دمپاییم! دمپایی بچگیام دوباره برگشته به وطنش =)

کلی ذوق کردم!! کلی وایسادم نگاهش کردم! هنوزم مثل روز اولش بود :)

کلی خاطره برام زنده شد ^_^


یه وقتایی یه وسیله ناچیز مثل دمپایی چقدددرررر میتونه واسه آدم شیرین باشه


۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۵
اَسی ...

پسرخالم اومده مثلا میخواد سلام کنه

ساعدش رو آورده جلو که دست بده

فکر نکنید دستش خیس بود ها!

احساس بزرگ شدن و به تبعش نامحرم شدن بهش دست داده

هم میخواد دست بده هم نمیخواد!!!

بهش میگم: این یعنی چی مثلا؟؟ الآن ساعدت محرمه یعنی؟؟؟


+یه کلامی هم همین الآن منعقد کردن که لازم شد عرض کنم:

داره کارتون میبینه، راوی میگه: دوره ی بی خانمانی

پسرخاله گفت: بی خانمانی یعنی مردها شوهر ندارن :دی

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۵
اَسی ...