طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱.

رفتم رستوران، از توی منو، گزینه «تست پنیر» رو انتخاب کردم. موقع سفارش، اولش گفتم «تِست» و سریع اصلاح کردم که «تُست پنیر» می‌خوام.

انتظار و برداشتی که از اسم این غذا داشتم، چنین تصویری بود:

 

فکر کردم طبیعتا نون تستیه که داخلش یا روش پنیر هست.

 

اما چیزی که تحویل گرفتم رو مشاهده کنید:

 

به گارسون گفتم من تست پنیر سفارش دادم! گفت بله تست پنیر.

گفتم اینه؟! گفت بله عزیزم.

چی فکر می‌کردیم و چی شد!

حدس بزنید چی بود؟

تخم مرغ! و شیوید، و یه نوع پنیر به قول خودشون مخصوص!!!! :|

خب بگید املت سبز! حتی نیمرو هم نبود چون انگار فقط سفیده تخم مرغ داخلش بود :/

 

درس اول: بدون آگاهی انتخاب نکنید! اول تحقیق، سپس تصمیم.

 

(من توی اینترنت هم سرچ کردم تست پنیر، نتیجه تو مایه های عکس اولی بود)

-_-

 

............................................

 

۲.

خواستم باطری ساعت رو عوض کنم. چهار تا باطری پیدا کردم:

 

باطری شماره ۴ رو همون اول خواستم بندازم دور. با این وجود همه رو امتحان کردم. نتیجه این شد که یکیشون سالم و یکی ضعیف و دو تا خالی بودن.

حدس شما چیه؟

.

.

.

اشتباه گفتید!

باطری شماره ۴ سالم!!! شماره ۳ ضعیف و بقیه خالی O_o

شماره ۴ رو که داخل ساعت گذاشتم، ساعت عین ساعت کار می‌کرد!!! :)))

 

درس دوم: از روی ظاهر قضاوت نکنید!

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۹ ، ۱۴:۱۹
اَسی ...

خیلی وقت بود می‌خواستم این پست رو بنویسم. اما منتظر بودم تقدیرنامه‌ها برسه بعد، ولی همچنان نرسیده و منم کم کم داشتم بیخیال نوشتن پست می‌شدم. تا اینکه برنده شدنم در این پویش، من رو بر آن داشت که بالآخره دست به قلم ببرم.

اگه یادتون باشه در این پست، من یه کتاب هدیه گرفتم. اسمش برام آشنا بود و یه جایی دربارش خونده بودم اما یادم نمیومد کجا. واسه همین رفتم تو تلگرام و اسم کتاب رو جستجو کردم. خیلی اتفاقی یه کانال پیدا کردم که ظاهرا یه مسابقه کتابخوانی با عنوان همون کتاب برگزار کرده بودن. با خودم گفتم حتما مال خیلی وقت پیشه. اما با کمال تعجب دیدم زمان مسابقه دو روز دیگه‌ست. تصمیم گرفتم شرکت کنم و در مدت این دو روز تا هرجایی از کتاب رو که تونستم، بخونم. یک روز گذشت و در اقدام غیرمنتظره‌ای دیدم مهلت مسابقه دو روز تمدید شده! کلی خوشحال شدم و از فرصت به وجود اومده به نحو احسن استفاده کردم. شب امتحان! تا دیروقت بیدار بودم و کتاب رو خوندم ولی نتونستم تمومش کنم. زمان برگزاری آزمون فرارسید و سوالات رو منتشر کردن و ده دقیقه زمان دادن برای ارسال پاسخ‌ها. از قسمتی که من هنوز نخونده بودم فقط یه سوال اومده بود. سریع رفتم از کتاب جوابش رو پیدا کردم و در آخرین لحظه، پاسخ‌ها رو ارسال کردم. چند دقیقه بعد پایان زمان مسابقه اعلام شد. رفتم سراغ کتاب و متوجه شدم یکی از سوالها رو اشتباه جواب دادم. پیامم توی تلگرام هنوز سین نشده بود. میتونستم پاسخ‌هام رو ویرایش کنم! ولی با اینکار ممکن بود بقیه پاسخ‌ها هم محکوم به تقلب بشن. ولی اگه کسی تو این فاصله که پیام‌ها سین بشن بره و ویرایش کنه چی؟ اگه برگزار کنندگان حواسشون به این مسئله نباشه چی؟ تصمیم گرفتم یه پیام دیگه هم بفرستم و جواب درست رو بگم و با این کار، هم مسئولین مسابقه رو آگاه کنم که ممکنه کسی ویرایش کرده باشه، و هم اگه ارفاقی درکار باشه، شامل حالم بشه. پیام دوم رو (که زمان ارسالش بعد از اتمام مسابقه بود) فرستادم و با خودم گفتم هر چه بادا باد. بعد از چند ساعت سین شد و گفتن منتظر اعلام نتایج باشید.

فرداش جایی بودم و حواسم نبود قراره برنده ها رو اعلام کنن. نیم ساعت بعد از اعلام نتایج، یهو یادم اومد و سریع تلگرام رو باز کردم و در کمال ناباوری، اسمم رو بین برنده ها دیدم! باورم نمی‌شد، آخه من جواب غلط هم داشتم! از شادی فریاد کشیدم: برنده شدم برنده شدم!! و همه با تعجب نگاهم کردن. با هیجان واسشون تعریف کردم که تو یه مسابقه برنده شده بودم و با جایزه‌ش تو یه مسابقه دیگه شرکت کردم و اینجا هم برنده شدم!!

جایزه، وجه نقد بود به اضافه لوح تقدیر. از آنجا که احتمال می‌دادم باورش برای شما سخت باشه (برای خودم هم باورنکردنیه چه برسه به شما)، قصد داشتم با انتشار عکس لوح تقدیر، جریان رو براتون تعریف کنم. اما با گذشت نزدیک چهار ماه، هنوز از لوح تقدیر خبری نیست. البته وجه نقد رو همون موقع واریز کردن. و من همچنان منتظر بودم بخت این پست باز بشه و بنویسمش. تا اینکه برنده شدن در پویش میرزا مهدی، بهانه ای شد برای نوشتنش :)

در پویش میرزا هم احتمال نمیدادم برنده بشم. همون متنی که پارسال موقع شهادت سردار سلیمانی توی وبلاگم نوشته بودم رو فرستادم بی کم و کاست. این مدت اینترنت نداشتم و حتی نتونستم بقیه متن‌ها رو بخونم و رای بدم. تا اینکه نتایج اعلام شد و من حتی نمیدونستم متن من شماره چنده! که ناگهان اسم وبلاگم رو با رنگ قرمز دیدم! و فهمیدم بله دوم شدیم :)

خلاصه که همچنان در نومیدی بسی امید است ^_^

 

+ درمورد کتاب باید بگم کتاب خوب و جالبی بود. اما اون قسمتهاش که درمورد جن بود رو اگه بخاطر مسابقه نبود، اصلا نمی‌خوندم! موقع خوندنش این شکلی 😣 بودم! هی می‌گفتم نه من نمی‌خوام بخونم!!

راستی می‌دونستید هنوز اون چند صفحه باقی مونده کتاب رو تموم نکردم؟! :دی

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۹ ، ۰۱:۵۳
اَسی ...