طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

الآن که دقت میکنم میبینم پنج روز دیگه اسفند تموم میشه و من فقط دو تا پست تو این ماه نوشتم و درواقع این سومین پست این ماه منه!

علت این کمرنگ شدن اینه که بعد از کلی تردید و فکر کردن و سنجیدن شرایط، بالآخره یه جایی مشغول شدم.

همیشه میدیدم یا میشنیدم افراد از اولین حقوق یا دستمزدشون خیلی با ذوق و شوق میگفتن! این که خیلی شیرینه، این که پولی که خود آدم از کار کردن به دست میاره یه چیز دیگه است و از این دست موارد.

خب باید به عرضتون برسونم که دیروز برای اولین بار، اولین دستمزد عمرم و حقوق اولین ماه کاریم رو دریافت کردم. البته تا قبل از این پیش اومده بود که یه کاری کرده باشم و در ازاش، هدیه یا جایزه یا پاداش گرفته باشم. اما اینجوری نبوده که از پیش تعیین شده باشه که درقبال این مدت کار، این مقدار مزد بهت تعلق میگیره.

خلاصه بگم که نمیدونم چرا این اولین حقوق، اونجوری که برای دیگران لذت بخشه، برای من نبود! یعنی خیلی برام بی تفاوت بود. البته بخاطرش خوشحال شدم ها! ولی یه خوشحالی معمولی. با اینکه از اون حد توافق شده بیشتر هم بود! اما زیاد به چشمم نیومد :))

اون مقدار مازادی که گرفتم رو گفتن میخوای عیدی حسابش کن، یا پاداش، یا هر چی که اسمش رو میذاری! با خودم گفتم چقدر منو تحویل گرفتن که همین اول کاری دارن اضافه حقوق میدن! تازه داشتم یه کم ذوق زده میشدم که فهمیدم عیدی بقیه همکارا دقیقا به اندازه ی حقوق یک ماهشونه! یعنی این ماه دو برابر حقوق میگیرن! این شد که همون یه ذره ذوق هم کور شد :|

این هم از اولین تجربه ی حقوق گرفتن ما :دی

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۹
اَسی ...

به درجه ای از سرخوشی رسیدم که فردا یه همایش بزرگ داریم و جزو سین برنامه هست که من شعر بخونم، همه جا تبلیغات شده و برای من هم تو برنامه تایم درنظر گرفته شده، و من در این لحظه هنوز شعری که قراره تا کمتر از 20 ساعت دیگه بخونم رو نسرودم!! :|

آقای مسئول امروز بهم گفت: آماده ای؟

گفتم: ننن... o_O

با چشمانی گرد شده گفت: امشب خودتو بکش! امشب خودتو بکش!! O_O

۲۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۳۸
اَسی ...

همین بیست روز پیش بود!

یه جا دعوت شدم واسه مراسم افتتاحیه. متاسفانه جایی کار داشتم و دیر رسیدم. و با درب بسته مواجه شدم. خیلی ناراحت شدم از اینکه به مراسم نرسیدم. به ناچار رفتم خونه.

چند روز بعد متوجه شدم اون روز بعد از اتمام مراسم، همه به صرف ناهار مهمان شدن؛ و این دقیقا در زمانی بود که من در پشت درب بسته به سر میبردم! درحالی که بقیه داشتن ناهار میخوردن و فقط کافی بود من زنگ میزدم! ولی من نمیدونستم و فکر کردم همه رفتن خونه که در بسته است.

خیلی حالم گرفته شد از اینکه این همه راه کوبیدم و رفتم و همه هم بودن و من برگشتم...

اینطور بگم که به بیست روز نکشید که من، نه یک بار و دو بار، بلکه سه دفعه تو همون مکان خیلی یهویی و بدون اینکه از قبل برنامه ریزی شده باشه به ناهار دعوت شدم! درصورتی که تا قبل از این اصلا سابقه نداشته اونجا ناهار بدن یا کسی رو مهمون کنن!


یه وقتایی اگه دربرابر ناکامی ها صبور باشی، خدا چند برابرش رو بهت میده!

گاهی خیلی زود، و گاهی هم دیر...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۵۴
اَسی ...