۱.
گفت: چه عجب کارت رو زود انجام دادی!
گفتم: آخه تو منتظرم بودی، نخواستم منتظر بذارمت
گفت: اگه بگم من منتظرم تو ازدواج کنی که بعدش هم من ازدواج کنم، دست میجنبونی که عروسیت دعوتم کنی؟
گفتم: یعنی الآن تو منتظر منی؟!
خندید و گفت: آره
گفتم: باشه :|
۲.
گفت: امروز دیگه میخوام ببوسمت!
گفتم: واسه چی؟!
گفت: چون دوست دارم!
اومدم بگم «کرونا» که گفت: اگه نذاری هم کتکت میزنم!
گفتم: باشه o_O
۳.
وقتی منتظر یه اتفاقی، تا رسیدن موعد مقرر صبوری میکنی. اما اگه انتظارت یه روز اضافه تر بشه دیگه طاقت فرسا میشه!
۴.
ضربه آخر وقتی بود که نوید محمدزاده رو توی پیام بازرگانی دیدم!
قرار نبود تو تبلیغ بازی کنی -_-
۴.
ترس گاهی بدجوری مخربه.
از ملخ به شدت میترسم، اما زمانی که داشتم از کوه بالا میرفتم و ملخها اطرافم میپریدن، راه فرار نبود و مجبور بودم فقط جای پامو محکم کنم. اونجا یه کم ترسم ریخت.
مدتها از رخ دادن بعضی اتفاقها ترس داشتم و برای روی ندادنشون به اجبار خیلی کارها انجام دادم. حالا همون اتفاق ها افتادن و من بی تفاوت ترینم. حالا فهمیدم ترسم چقدر ویرانگر بود و شجاعت چقدر کارسازه.
۵.
دیگه اینکه از اینترنت دور شدم و نه تنها وقت کم نمیارم بلکه اضافه هم میارم. نه دنیا به آخر رسیده و نه آب از آب تکون خورده :)