طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

گفتم باشه و چند مورد دیگر

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

۱.

گفت: چه عجب کارت رو زود انجام دادی!

گفتم: آخه تو منتظرم بودی، نخواستم منتظر بذارمت

گفت: اگه بگم من منتظرم تو ازدواج کنی که بعدش هم من ازدواج کنم، دست می‌جنبونی که عروسیت دعوتم کنی؟

گفتم: یعنی الآن تو منتظر منی؟!

خندید و گفت: آره

گفتم: باشه :|

 

۲.

گفت: امروز دیگه می‌خوام ببوسمت!

گفتم: واسه چی؟!

گفت: چون دوست دارم!

اومدم بگم «کرونا» که گفت: اگه نذاری هم کتکت میزنم!

گفتم: باشه o_O

 

۳.

وقتی منتظر یه اتفاقی، تا رسیدن موعد مقرر صبوری می‌کنی. اما اگه انتظارت یه روز اضافه تر بشه دیگه طاقت فرسا میشه!

 

۴.

ضربه آخر وقتی بود که نوید محمدزاده رو توی پیام بازرگانی دیدم!

قرار نبود تو تبلیغ بازی کنی -_-

 

۴.

ترس گاهی بدجوری مخربه.

از ملخ به شدت می‌ترسم، اما زمانی که داشتم از کوه بالا می‌رفتم و ملخها اطرافم می‌پریدن، راه فرار نبود و مجبور بودم فقط جای پامو محکم کنم. اونجا یه کم ترسم ریخت.

مدتها از رخ دادن بعضی اتفاقها ترس داشتم و برای روی ندادنشون به اجبار خیلی کارها انجام دادم. حالا همون اتفاق ها افتادن و من بی تفاوت ترینم. حالا فهمیدم ترسم چقدر ویرانگر بود و شجاعت چقدر کارسازه.

 

۵.

دیگه اینکه از اینترنت دور شدم و نه تنها وقت کم نمیارم بلکه اضافه هم میارم. نه دنیا به آخر رسیده و نه آب از آب تکون خورده :)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۷
اَسی ...

نظرات  (۶)

۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۳ محسن رحمانی

سلام 

قرص گفتم باشه و چند موردی خوردید:دی 

پستاتون جدیدا که اینطوری شده جذابیت نداره مثل قبل.

پاسخ:
سلام
مگه چند بار گفتم؟
:)
۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۵ عاشق بارون... ⠀

3. تبلیغِ چی؟ :)

پاسخ:
آبمیوه

دنیای مجازی روزگاری وجود نداشت و مردم زندگی میکردن، پس میشه:)

پاسخ:
همینطوره :)

۴

یه میلیارد بابت همون یه  تبلیغش گرفته !!

تو باشی قبول نمیکنی ؟!:))

 

 

سلام :)

روزت بخیر خانوم اسی :)

 

پاسخ:
همه چیز که پول نیست. این کارش باعث شد درنظر منی که طرفدارشم کوچیک بشه و یه آدم پولکی معرفی بشه. ارزش کارش رو پایین آورد از نظر من.
سلام
روز شمام بخیر خانم باران که من همچنان بهت میگم واران :)
۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۹ محبوبه شب

دیروز روی چادرم یه ملخ بود

جلو دهنمو گرفته بودم و با چشام به استادم التماس می کردم ازم دورش کنه

رسیدم خونه وقتی دستامو شستم و از سرویس اومدم بیرون جلو پام یه ملخ با همون ابعاد بود

خیلی ترسیده بودم

بین له کردنش و به بیرون پرت کردنش، دومی رو انتخاب کردم

دل زدم به دریا و خم شدم و با دستم برداشتمش

حس بدی داشتم وقتی تیزی پاهاشو توی مشتم حس می کردم

حتا گریه م گرفته بود

ولی به اینکه هر نیم ساعت یبار ببینمش می ارزید

#حیاط_نقلی

پاسخ:
شجاعتت قابل تحسینه!
هر نیم ساعت یه بار ببینیش یا نبینیش؟
۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۷:۰۵ محبوبه شب

+ببینمش

واسه همین ته کامنتم هشتگ گذاشتم دیگه

چون تجربه ثابت کرده حتا اگه بهشم کاری نداشتی باشی همونجا می مونه و فقط کمی تغییر موقعیت میده(مگر تحریک بشه و احساس خطر کنه در غیر این صورت... :| فقط جون منو بالا میاره :/ )

پاسخ:
پس اینطوری اصلاحش کن: به اینکه دیگه هر نیم ساعت یه بار نبینمش می ارزید.
دقیقاً میاد میشینه تکون نمیخوره! خب آخه اگه کاری داری بفرما انجام بده، کاری نداری هم برو دیگه :/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">