طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

یک ملخ کافی است برای کشتن من!

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ق.ظ

از خونه رفتیم بیرون. دیدم جلوی در پر از ملخه! با جیغ دویدم و ازشون دور شدم. از پیچ کوچه گذشتیم. زیر تیر چراغ برق، ملخ بود که میپرید! هر کاری کردم نتونستم پامو جلوتر بذارم.

گفتم من میترسم. گفت کاریت ندارن بیا. گفتم کلید رو بده من برگردم. گفت مسخره بازی درنیار. گفتم نمیتونم بیام.

منو گذاشت و رفت.

این وقت شب تنها موندم وسط کوچه. اگه برمیگشتم هم وضع همین بود. جلوی در و حتی توی خونه هم ملخ بود. نه راه پس داشتم نه راه پیش. زدم زیر گریه...

تا اینکه مامانم اومد و منو رسوند خونه و ملخا رو کشت و همه در و پنجره ها رو بستیم.

۹۹/۰۳/۰۶
اَسی ...