طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

گفت: بیا تو این فیلم خودتو نگاه کن، ببین چطوری با این آدم برخورد میکنی

گفتم: مگه رفتار بدی داشتم؟

گفت: نگاه کن!

دیدم خیلی بی توجه و به دور از احترام، طوری که انگار مخاطب رو حقیر شمرده باشم، یه وسیله ای رو به سمتش میگیرم

با دیدن اون صحنه هم خیلی تعجب کردم و هم خندم گرفت!

گفتم: این کاملا سهوی بوده ها!

گفت: میدونم! ولی بقیه که نمیدونن!


با این اتفاق یاد دنیا افتادم. این که ما در تمام لحظات زندگیمون دربرابر دوربین خدا قرار داریم و تمام اعمال و رفتارمون ضبط میشه.

اینکه تا به حال معلوم نیست دل چند نفر رو غیرعمد شکستیم! دیگه دلهایی که عامدانه شکستیم بماند!

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۵۳
اَسی ...

میگه: به مامان خیلی سلام برسون

میگم: شمام تشریف بیارین خونه مون!

میگه: التماس دعا

میگم: خوش باشید!

درحالی که دارم به زور جلوی خنده مو میگیرم میگم: ببخشید قاطی کردم :دی

میگه: اشکال نداره، این روزا همه همینطوریم :)

خدافظی میکنم و بی صدا ریسه میرم از خنده! دو تا آقا پایین تر ایستادن. به خودم میگم: نخند! الآن این آقایون چه فکری میکنن؟!

یه نفس عمیق میکشم و خندم قطع میشه. به اون دو نفر نزدیک میشم. هر دوشون همزمان به من نگاه میکنن. خوشحالم که تونستم خندمو کنترل کنم! دقیقا همون لحظه پام پیچ میخوره! سریع تعادلمو حفظ میکنم و به حالت عادی برمیگردم! با عجله از کنارشون رد میشم در حالی که با دستم جلوی دهنمو گرفتم و به شدت دارم بی صدا میخندم! تا برسم خونه یه ریز درحال خنده و کنترل صداشم! در رو که پشت سرم میبندم صدای قهقهم به آسمون میره!

اشکام همینطور میریزه!

دو تا چشم گرد شده از تعجب رو به روم میبینم که داره نگام میکنه و نمیدونه دارم میخندم یا گریه میکنم!!

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۸
اَسی ...

+ میگن قیصر امین پور بی حجاب بوده!

- قیصر امین پور مرد بوده <_<

+ o_O الکی میگی :دی

- میگم آقاست! :|

+ مگه قیصر اسم زن نیست؟O_O

- من که به جز این شاعر، جای دیگه ای نشنیدم

+ معلممون تو کلاس گفت اسم یه شاعر خانم رو بگید، یکی گفت پروین اعتصامی، یکی دیگه گفت قیصر امین پور، همه بچه ها خندیدن، فقط من نخندیدم، نمیدونستم برای چی میخندن -_-


+ پسرخاله

- من


پ.ن: الآن که دارم پست رو مینویسم یادم اومد که قیصر روم هم داشتیم!

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۲۵
اَسی ...

مثل وقتی دراز کشیدی، بیاد بگه: پتو میخوای؟

و تو از فکر اینکه شاید اشتباه شنیدی بگی: چی؟

و دوباره بگه: پتو میخوای برات بیارم؟

تو بگی: نه ممنون!

و چند ثانیه بعد بالا سرت حاضر بشه در حالی که یه پتو تو دستشه! و بگه: آوردم!

و پتو رو بکشه روت...

این کارش یعنی "شاید خودت متوجه نباشی، اما سردت میشه!"

اون "مرسی" ای که در جواب محبتش میگی، بار عظیمی از احساس رو با خودش به همراه داره که قلبت رو به تپش میندازه!

آخه سابقه نداشته اینطور محبتای یهویی و خودجوش! یا اگه بوده خیلی خفیف بوده، و بیشتر در قالب کل کل های حرص درآور نمود پیدا کرده!


یا مثل وقتی که خیلی بی مقدمه بگه: امشب من تو این اتاق میخوابم تو برو جای من بخواب.

و این یعنی میدونه جای خودش گرم و نرم تره و میدونه تو جاشو دوست داری و میخواد اینجوری بهت محبت کنه؛ بدون اینکه کسی چیزی ازش خواسته باشه!


محبت صرفا در کلام نیست، برای ابرازش لازم نیست حتما به هدیه های آنچنانی متوسل شد! محبت در رفتار آدمه! گاهی همین رفتارهای کوچیک اثر به مراتب بزرگتری روی قلبها به جا میذاره

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۵۵
اَسی ...

بالآخره بعد از گذشت یک ماه و هفت روز از آغاز فصل جدید، زمستان چهره ی سفیدش رو به ما نشون داد! آسمون بار چند ماهش رو زمین گذاشت و سبک شد! دو روز مدرسه ها تعطیل شد! با اینکه بچه مدرسه ای نیستم اما ذوقم کمتر از مدرسه ای ها نبود ^_^

چند سال پیش یه شعر گفته بودم و از اون به بعد دیگه سراغش نرفته بودم. چند روز پیش یادش افتادم و هر چقدر دنبالش گشتم پیدا نمیشد. تو گیر و دار گشتن، به جای یافتن شعرم یه گمشده ی دیگم رو پیدا کردم! همون کاغذی که تو این پست گفته بودم! اصلا باورم نمیشد چون فکر میکردم با اون کیف دور انداخته شده! تو این مدت هر وقت یادش می افتادم به شدت ناراحت میشدم. بعد از دو سال ناراحتی در حالی که یک درصد هم به برگشتش فکر نمیکردم معجزه وار پیداش شد ^_^

+ ب.ن: به درخواست دوستان عکسش رو گذاشتم:

"عکس حذف شد"

دستمو گذاشتم کنارش که بتونید اندازش رو تشخیص بدید. اون موقع ابتدایی بودم. انگشتام یکی یه بند بلندتر شدن از اون موقع تا حالا.


همچنان گم شدن شعرم اذیتم میکرد و هر جا که ممکن بود باشه رو گشته بودم. تقریبا همه شعر رو از ذهنم استخراج کردم اما فکر میکردم یه بیت دیگه هم داشته! با یادآوری تک مصراعی از اون بیت، شکم به یقین تبدیل شد و دیدم تا پیداش نکنم آروم نمیگیرم. اونقدر گشتم و گشتم و کل خونه رو به هم ریختم تا اینکه تو همون شب برفی (دو شب پیش) گمشده پیدا شد!! و چقدر خوشحال کننده است پیدا کردن گمشده ای که ازش قطع امید کردی ^_^

اصولا من اهل گم کردن نیستم و خیلی به ندرت پیش میاد وسیله ای رو گم کنم. واسه همین اگه اتفاق بیفته خیلی خیلی به هم میریزم.


پیدا شدن گمشده هاتون رو براتون آرزو میکنم :)

زمستونتون برفی ^_^

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۲۰
اَسی ...

+ مردم دختر بزرگ کردن، ما هم دختر بزرگ کردیم :/

- چی شده مگه؟؟!

+ یه نگاه به اون دختر بنداز! ببین چه بازویی داره <_<

- :|



+ مامان

- من

۲۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۰۰
اَسی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۰
اَسی ...