اولین تجربه
مامانم چند روزه کسالت دارن و همین امر باعث شد مجبور بشم به آشپزی!
دیروز برای اولین بار غذا درست کردم. البته غذا درست کرده بودم قبلا، ولی فقط غذاهای ساده مثل سالاد الویه و کوکو سیب زمینی و نیمرو! دیروز مامانم گفتن چلو مرغ بپز. منم دیدم دیگه جایی برای ناز کردن نیست! دست به کار شدم.
من: برنجو بریزم تو قابلمه بعد آب بریزم؟
مامان: اول آبو بریز بعد که برنجو شستی اضافه کن.
من: مگه برنجو باید شست؟! :))
بعد از اینکه برنج رو آبکشی کردم:
من: اصلا روغن نریختما!
مامان: بعد از اینکه دم کردی، روغن آب کرده اضافه کن.
من: یعنی آخرش که پخت و تموم شد؟
مامان: نه وقتی دم کردی!
من: دم کردن یعنی چی؟! :دی
مامان: وقتی بعد از آبکشی برنج رو ریختی تو قابلمه!
در حین کار بعد از اینکه رب گوجه رو به مرغ اضافه کردم با این صحنه هنری!! رو به رو شدم که خیلی اتفاقی وقتی داشتم دور ظرف رو تمیز میکردم به وجود اومده بود:
در اوج ناباوری غذام آماده شد و دیروز ناهار دستپخت خودم رو خوردم! همیشه فکر میکردم آشپزی خیلی کار سختیه و من از عهدش برنمیام! و اگه آدم دستپخت خودش رو بخوره خیلی حس خارق العاده ای داره! ولی اونقدرام عجیب غریب نبود :))
حالا میفهمم پیشبند آشپزی و ظرفشویی به چه دردی میخوره! چند بار لباسم کثیف شد :دی
غذام خوب شده بود. فکر نمیکردم اصلا خوب بشه. هرچند مامانم گفتن مرغ شوره و برنج بی نمک! ولی به نظر خودم خیلی هم خوب بود :))
بعدم نمک این به بی نمکی اون در ;)
امشب هم بعد از تهدیدهای چند روزه ی خاله جان مبنی بر اینکه باید حتما غذا درست کنی و سوپ بپزی و اگه تنبلی کنی من میدونم و تو، واسه مامان خانم این سوپ رو با دستور پخت خاله خانم درست کردم:
عجیب غریب بود ولی خوشمزه شد ^_^