پنجشنبه
ساعت 9:20 صبح
با صدای تلفن از خواب بیدار شدم
هر چقدر صبر کردم کسی گوشی رو برنداشت. ظاهرا هیچکس خونه نبود.
بلند شدم و رفتم کنار تلفن. شماره رو نگاه کردم. از محل کارم بود. وای خواب مونده بودم!
گوشی رو برداشتم:
+ الو؟
منتظر بودم صدای همکارم رو بشنوم:
- ببخشید که از خواب ناز بیدارت کردم!
یا خدا رئیسم بود!!!
- زنگ زدم به موبایلت در دسترس نبود، شماره خونه تون رو از خانم فلانی گرفتم، اون بنده خدا رو هم از خواب بیدار کردم.
+ گوشیم رو حالت هواپیماست! همین الآن میام!
جمعه
ساعت 10:30 شب
"امشب زود بخوابم که اگه فردا دوباره خواب بمونم آبرو ریزیه!"
طبق معمول گوشیمو گذاشتم رو حالت هواپیما، اما بلافاصله پشیمون شدم و از حالت هواپیما خارجش کردم.
ساعت 11:15 شب
با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم.
زنداییم بود:
- خواب که نبودی؟
+ خواب؟ :))
- مراسم فردا بعدازظهر افتاد واسه صبح
+ عه! من صبح سرکارم نمیتونم بیام
- باشه پس به مامان بگو بیاد
خواستم دوباره بخوابم که صدای تلویزیون توجهم رو جلب کرد. شبکه نسیم داشت خندوانه پخش میکرد. خنداننده شو دوباره شروع شده بود. نشستم پای تلویزیون.
ساعت 12:25 بامداد
صدای ضربه زدن به شیشه پنجره اومد! رفتم پشت پنجره.
دو تا خانم پشت به پنجره ایستاده بودن.
+ بله؟
برگشتن. خاله و زندایی بودن:
- ما داریم میریم پیاده روی، میای بریم؟
+ الآن؟
- آره، میخوایم با سگ بریم!
+ با سگ؟؟ باشه اومدم! :))
ساعت 1:45 بامداد
برگشتم خونه. حدود ساعت 2 بود که خوابیدم. (مثلا قرار بود زود بخوابم! ولی انگار زود خوابیدن به ما نیومده :| )
شنبه
ساعت 6:45
سراسیمه از خواب بیدار شدم و با دیدن ساعت خیالم راحت شد و دوباره خوابیدم.
مامانم:
- پاشو ساعت یه ربع به هشته!!
+ نه تازه یه ربع به هفته!!
ساعت 7 صبح
صدای آلارم گوشیم بلند شد. خاموشش کردم و خوابیدم!
ساعت 7:15 صبح
بیدار شدم و آماده رفتن شدم.
ساعت 8:30 صبح
رسیدم به محل کارم
ساعت 9 صبح
رئیسم اومد.
+ سلام
- سلام! خواب نموندی؟ :))
+ "_"