غیرمنتظره ترین کادوی تولد
شب تولدم دخترخاله با یه جعبه بزرگ تو دستش وارد شد. گفت: "بگیر کادوته، پس گرفته نمیشود!"
داخل جعبه رو نگاه کردم. دوباره گفت پس گرفته نمیشود!
هنگ کرده بودم. مثل یه شوخی بود. نمیتونستم باور کنم چنین هدیه ای برام گرفته! اولش فکر کردم مال خودشه ولی گفت مال توعه برای تو گرفتم. نمیدونستم چی باید بگم. فقط سعی میکردم از اون جعبه دور شم و خودمو بیخیال نشون بدم.
دخترخاله گفت فکر نکن یک ماه دیگه که تولدمه میتونی به خودم کادو بدیش ها! باید نگهش داری!
منم فقط لبخند میزدم و هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.
بیشتر از این به علامت سوالی که براتون به وجود اومده دامن نمیزنم:
جالبه خودش هم میدونه که من اصلا علاقه ای به جک و جونورا ندارم، اصلا ها! اون چند باری که خودشون جوجه داشتن هی میاوردن پیش من و میخواستن بگیرمشون و میگفتن نباید بترسی! میگفتم نمیترسم ولی علاقه ای هم بهشون ندارم.
دخترخاله وقتی دید هیچ ذوقی واسه کادوش ندارم گفت تو خیلی بی احساسی، ببین چقدر خوردنی ان! آدم چطور میتونه به عنوان عصرونه رو اینا حساب نکنه؟ خاله هم گفت ما اینا رو برات گرفتیم که یه کم مسئولیت پذیر بشی! پسردایی گفت سال دیگه روز تولدت با اینا یه چلو مرغ با دستپخت خودت باید ما رو مهمون کنی! پسرخاله هم گفت خوب ازشون نگهداری کن، اگه بکشیشون میکشیمت!
بقیه که کادوهامو دیدن شوخیشون گل کرد! یکی میگفت من برات سگ میخرم، یکی میگفت من شاهین میخرم و...
مامان که اصلا توقع چنین هدیه ای رو نداشت گفت تو که نمیتونی به اینا رسیدگی کنی ما هم کلا جا نداریم نمیخواد بیاریشون تو خونه. گفتم نمیتونم که بگم مال خودتون! به هرحال آش خالمه، بخورم پامه نخورم پامه :|
از اون روز به بعد خاله و دخترخاله خیلی بیشتر جویای احوالمن!
دخترخاله از این طرف پیام میده: کادوهات چطورن؟
خاله از اون طرف زنگ میزنه و میگه: به کادوهات خوب میرسی؟
مامان که از همه بیشتر بهشون علاقمند شده و همش دور و برشونه! داداش هم یه روز میگه این مال منه روز بعدش میگه اون یکی مال منه!
این روزا اولین کاری که بعد از بیدار شدن انجام میدم دیگه چک کردن موبایلم نیست! بلکه دادن صبحانه به جوجه هاست!