طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

نمیدانم اسمش افسردگی است یا چه...

به یاد دارم قبل ترها وقتی کلیپ آموزش یک غذا یا دسر را می‌دیدم بسیار ذوق داشتم تا آن را درست کنم

کلی فیلم و سریال ذخیره میکردم و برای تماشای شان ذوق داشتم

از اینکه به مهمانی دعوت میشدم کلی ذوق داشتم و از قبل لباسهایی که قرار بود بپوشم را انتخاب میکردم

یکی از تفریحاتم رفتن به فروشگاه و خریدن یک خروار خوراکی و بعد ذخیره شان در خانه و به مرور خوردنشان بود

از مسافرت ها نگویم که تا چه میزان ذوق و شوق داشتم برایشان و همیشه دلم میخواست تمام نشوند

و چقدر کتاب می‌خواندم! آنقدر برایم جذاب بود که به زور باید از کتاب جدایم میکردند برای صرف غذا!

چقدر انرژی و نشاط داشتم و اگر در جمعی قرار می‌گرفتم صدای خنده هایم از همه بلندتر بود

مرا چه شده است؟

هیچ ذوقی برای آشپزی ندارم

پوشه سریالهایم دارد خاک میخورد 

دیگر لباسهایم را از قبل انتخاب نمیکنم و حتی نمیدانم چه لباسهایی دارم

دیگر قفسه خوراکی های فروشگاه ها مرا به هیجان نمی‌آورد

مسافرت و پیک نیک برایم شگفت انگیز نیست

کتابهایم مدتهاست منتظر خوانده شدن هستند

و در جمع ها به زور خودم را عادی جلوه میدهم، و با شنیدن هر حرفی، دیدن هر صحنه ای، به فکر فرو میروم و یادم میرود در حضور دیگران هستم، و باید مرا صدا بزنند تا از فکر بیرون بیایم

دیگر نمیتوانم به زندگی عادی برگردم

شنیدن هر ترانه ای برایم مرگ است

به تمام آدمهایی که میبینم غبطه میخورم

با دیدن کارت عروسی ای که دیروز به دستمان رسید حالم دگرگون شد

با دیدن حلقه ازدواج آقای بازیگر در تلویزیون به گریه افتادم

.

مرا چه شده است؟

نمیدانم اسمش افسردگی است یا چه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۱
اَسی ...

کی می‌دونه وقتی این ساعت میری تو حموم و از شدت اندوه میخوای هوار بزنی، ولی صداتو توی گلوت خفه می‌کنی و بی صدا خون گریه میکنی، توی دلت چه خبره و چی به سرت اومده

خدایا فقط تو رو دارم😭😭😭😭😭😭😭

۲۰ خرداد ۰۴ ، ۰۴:۳۷
اَسی ...

لعنت به این دنیا

لعنت به زندگی

کاش راه گریزی بود

دیگه نمیخوام ادامه بدم

۰۵ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۵
اَسی ...

خدایااااااااااااااااااا

تمومش کن این عذابوووووووووووو

دیگه نمیتونم زنده بمونممممممممممممممممممم

۰۴ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۵۰
اَسی ...

دارم تو باتلاق فرو میرم

همه اطرافیانم دارن غرق شدنم رو میبینن، اما نمیتونن کمکم کنن. فقط میگن بیا بیرون، اما نمی‌دونن اگه می‌تونستم که خودمو نجات میدادم!

و چقدر تلخه وقتی میفهمی هیچکس به دادت نمیرسه، و در آخر فقط خودت میمونی و خودت...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۵۲
اَسی ...

آدمهای سمی اونقدر خطرناکن و اونقدر قدرت دارن که میتونن باهات کاری بکنن که از یک خدای اعتماد به نفس و یک انسان مطلقا مثبت نگر تبدیل بشی به فردی که...

فردی که...

حتی از بیانش هم گریه‌م میگیره 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۱۹
اَسی ...

قبل از تو

عاشق بودم

عاشق شبگردی توی خیابون، زیر چراغای روشن، با صدای موزیک توی ماشین

 

بعد از تو

بیزار شدم

بیزار از شبگردی توی خیابون، زیر چراغای روشن، و صدای موزیک توی ماشین...

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۰۹
اَسی ...

نصیحت کردن کار راحتیه، وقتی تو جای طرف مقابل نیستی و داری از بیرون به قضیه نگاه میکنی، می‌شینی کلی راهکار میدی، غافل از اینکه نمیدونی طرف مقابل چه رنجی رو داره تحمل می‌کنه و چقدر عملی کردن حرفای تو براش سخته

 

ولی به نظرم کسایی که اعتیادشون رو ترک میکنند کار خیلی خیلی بزرگی انجام میدن! اعتیاد آدمو به مرز نابودی می‌بره و مثل یه باتلاق تو رو فرو می‌بره تا غرق بشی...

 

وقتی آدم زیادی تحت فشار باشه دست به اعمالی میزنه که شاید تا قبل از اون اصلا قبولشون نداشته

 

بلند شدن آدمی که زمین خورده چقدر می‌تونه طاقت فرسا باشه، اینکه بتونی خودتو از اون حال بد بیرون بکشی و هیچکس جز خودت نتونه بهت کمک کنه، تویی که نابود شدی خودتم باید سرپا بشی، خیلی دشوار و جانکاهه...

 

فکر کنم افکار منفی قدرتشون بیشتر از افکار مثبته. شاید برای مثبت شدن افکارت باید کلی زمان بذاری و هر روز تمرین کنی، ولی فقط کافیه یه فکر منفی بیاد تو سرت تا کل ذهنتو تیره کنه و مایه عذابت بشه، و هر چیز دیگه ای رو تحت الشعاع خودش قرار بده

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۰۷
اَسی ...

پریروز یه مراسمی بودم اونجا خیلی اتفاقی خاله ی دوستم که فوت شده رو دیدم. باهم سلام و احوالپرسی کردیم و از کنار هم گذشتیم. رفتم یه گوشه منتظر بودم همراهام بیان که دوباره با این خاله خانم رو در رو شدم و چون باهاش سلام علیک کرده بودم، این بار دیگه داشتیم خداحافظی میکردیم که دیدم یه مکثی کرد و یهو اومد طرفم و محکم بغلم کرد، گفت تو منو یاد خواهرزادم میندازی، و هر دو زدیم زیر گریه! های های تو بغلش گریه کردم...

گفت تو دوست دوران بچگیش بودی و با دیدنت چقدر هواشو کردم و دلم باز شد. انگار خودش رو دیدم! گفتم منم با دیدن خانوادش خیلی حالم دگرگون میشه و خوشحال میشم.

 

چقدر دنیا عجیبه

وقتی یه عزیزی رو از دست میدی، دنبال نشونه هاش میگردی تا دوباره حس و حال زمانی که داشتیش رو زنده کنی

فقدان و از دست دادن خیلی خیلی تلخ و سخته...

کاش بیشتر قدر داشته هامون رو بدونیم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۱۷
اَسی ...

یعنی جا داره آدم در راستای عشق بین نقی و هما

عشق بین فهیمه و رحمت

عشق بین ارسطو و شِری

جون بده!

هعی خدا...

شکرت...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۳۰
اَسی ...