طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۶ مرداد ۰۴، ۱۶:۰۸ - بیست و دو
    وای:دی

امروز

چهارشنبه

چهارمین روز

چهارمین ماه

چهارمین سال قرن حاضر

چهار تا چهار

برای منی که متولد چهارمین ماه سال هستم و همیشه به عدد چهار حس خاصی داشته ام

قرار بود بهترین روز زندگی ام باشد

قرار بود بهترین اتفاق زندگی ام در این تاریخ رقم بخورد

قرار بود این روز مختص من باشد

بشود خاصترین روز زندگی ام

اما

صد حیف و صد افسوس که 

نشد که بشود...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۴ ، ۱۲:۵۶
اَسی ...

امروز دختربچه ی هشت ساله فامیل به من پیام داد و پس از ابراز احساسات فراوان گفت:

«من دعا می‌کنم که دوباره شما بیاین خونه ما»

با پیامش جگرم آتش گرفت و نتوانستم خودم را کنترل کنم، جمع را ترک کردم و بغضم ترکید، جلوی در بودم که یک آشنا مرا دید و سلام کرد، با چشمانی اشکبار جوابی سرسری دادم و عبور کردم، درحالیکه دلم صد پاره بود...

حتی آن کودک معصوم هم دست به دعا شده...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۴ ، ۲۳:۱۸
اَسی ...

- نمیترسی؟

+ از چه؟

- از جنگ، ویرانی، آوارگی!

 

+ در درونم جنگی برپاست که جنگ با اسرائیل درمقابلش هیچ است...

ویرانم بیشتر از تل آویو...

آواره ام و در زیر آوار مانده...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۰۴
اَسی ...

نمیدانم اسمش افسردگی است یا چه...

به یاد دارم قبل ترها وقتی کلیپ آموزش یک غذا یا دسر را می‌دیدم بسیار ذوق داشتم تا آن را درست کنم

کلی فیلم و سریال ذخیره میکردم و برای تماشای شان ذوق داشتم

از اینکه به مهمانی دعوت میشدم کلی ذوق داشتم و از قبل لباسهایی که قرار بود بپوشم را انتخاب میکردم

یکی از تفریحاتم رفتن به فروشگاه و خریدن یک خروار خوراکی و بعد ذخیره شان در خانه و به مرور خوردنشان بود

از مسافرت ها نگویم که تا چه میزان ذوق و شوق داشتم برایشان و همیشه دلم میخواست تمام نشوند

و چقدر کتاب می‌خواندم! آنقدر برایم جذاب بود که به زور باید از کتاب جدایم میکردند برای صرف غذا!

چقدر انرژی و نشاط داشتم و اگر در جمعی قرار می‌گرفتم صدای خنده هایم از همه بلندتر بود

مرا چه شده است؟

هیچ ذوقی برای آشپزی ندارم

پوشه سریالهایم دارد خاک میخورد 

دیگر لباسهایم را از قبل انتخاب نمیکنم و حتی نمیدانم چه لباسهایی دارم

دیگر قفسه خوراکی های فروشگاه ها مرا به هیجان نمی‌آورد

مسافرت و پیک نیک برایم شگفت انگیز نیست

کتابهایم مدتهاست منتظر خوانده شدن هستند

و در جمع ها به زور خودم را عادی جلوه میدهم، و با شنیدن هر حرفی، دیدن هر صحنه ای، به فکر فرو میروم و یادم میرود در حضور دیگران هستم، و باید مرا صدا بزنند تا از فکر بیرون بیایم

دیگر نمیتوانم به زندگی عادی برگردم

شنیدن هر ترانه ای برایم مرگ است

به تمام آدمهایی که میبینم غبطه میخورم

با دیدن کارت عروسی ای که دیروز به دستمان رسید حالم دگرگون شد

با دیدن حلقه ازدواج آقای بازیگر در تلویزیون به گریه افتادم

.

مرا چه شده است؟

نمیدانم اسمش افسردگی است یا چه...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۱
اَسی ...

کی می‌دونه وقتی این ساعت میری تو حموم و از شدت اندوه میخوای هوار بزنی، ولی صداتو توی گلوت خفه می‌کنی و بی صدا خون گریه میکنی، توی دلت چه خبره و چی به سرت اومده

خدایا فقط تو رو دارم😭😭😭😭😭😭😭

۲۰ خرداد ۰۴ ، ۰۴:۳۷
اَسی ...

لعنت به این دنیا

لعنت به زندگی

کاش راه گریزی بود

دیگه نمیخوام ادامه بدم

۰۵ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۵
اَسی ...

خدایااااااااااااااااااا

تمومش کن این عذابوووووووووووو

دیگه نمیتونم زنده بمونممممممممممممممممممم

۰۴ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۵۰
اَسی ...

دارم تو باتلاق فرو میرم

همه اطرافیانم دارن غرق شدنم رو میبینن، اما نمیتونن کمکم کنن. فقط میگن بیا بیرون، اما نمی‌دونن اگه می‌تونستم که خودمو نجات میدادم!

و چقدر تلخه وقتی میفهمی هیچکس به دادت نمیرسه، و در آخر فقط خودت میمونی و خودت...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۵۲
اَسی ...

آدمهای سمی اونقدر خطرناکن و اونقدر قدرت دارن که میتونن باهات کاری بکنن که از یک خدای اعتماد به نفس و یک انسان مطلقا مثبت نگر تبدیل بشی به فردی که...

فردی که...

حتی از بیانش هم گریه‌م میگیره 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۱۹
اَسی ...

قبل از تو

عاشق بودم

عاشق شبگردی توی خیابون، زیر چراغای روشن، با صدای موزیک توی ماشین

 

بعد از تو

بیزار شدم

بیزار از شبگردی توی خیابون، زیر چراغای روشن، و صدای موزیک توی ماشین...

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۰۹
اَسی ...