آدمهای سمی اونقدر خطرناکن و اونقدر قدرت دارن که میتونن باهات کاری بکنن که از یک خدای اعتماد به نفس و یک انسان مطلقا مثبت نگر تبدیل بشی به فردی که...
فردی که...
حتی از بیانش هم گریهم میگیره
آدمهای سمی اونقدر خطرناکن و اونقدر قدرت دارن که میتونن باهات کاری بکنن که از یک خدای اعتماد به نفس و یک انسان مطلقا مثبت نگر تبدیل بشی به فردی که...
فردی که...
حتی از بیانش هم گریهم میگیره
قبل از تو
عاشق بودم
عاشق شبگردی توی خیابون، زیر چراغای روشن، با صدای موزیک توی ماشین
بعد از تو
بیزار شدم
بیزار از شبگردی توی خیابون، زیر چراغای روشن، و صدای موزیک توی ماشین...
نصیحت کردن کار راحتیه، وقتی تو جای طرف مقابل نیستی و داری از بیرون به قضیه نگاه میکنی، میشینی کلی راهکار میدی، غافل از اینکه نمیدونی طرف مقابل چه رنجی رو داره تحمل میکنه و چقدر عملی کردن حرفای تو براش سخته
ولی به نظرم کسایی که اعتیادشون رو ترک میکنند کار خیلی خیلی بزرگی انجام میدن! اعتیاد آدمو به مرز نابودی میبره و مثل یه باتلاق تو رو فرو میبره تا غرق بشی...
وقتی آدم زیادی تحت فشار باشه دست به اعمالی میزنه که شاید تا قبل از اون اصلا قبولشون نداشته
بلند شدن آدمی که زمین خورده چقدر میتونه طاقت فرسا باشه، اینکه بتونی خودتو از اون حال بد بیرون بکشی و هیچکس جز خودت نتونه بهت کمک کنه، تویی که نابود شدی خودتم باید سرپا بشی، خیلی دشوار و جانکاهه...
فکر کنم افکار منفی قدرتشون بیشتر از افکار مثبته. شاید برای مثبت شدن افکارت باید کلی زمان بذاری و هر روز تمرین کنی، ولی فقط کافیه یه فکر منفی بیاد تو سرت تا کل ذهنتو تیره کنه و مایه عذابت بشه، و هر چیز دیگه ای رو تحت الشعاع خودش قرار بده
پریروز یه مراسمی بودم اونجا خیلی اتفاقی خاله ی دوستم که فوت شده رو دیدم. باهم سلام و احوالپرسی کردیم و از کنار هم گذشتیم. رفتم یه گوشه منتظر بودم همراهام بیان که دوباره با این خاله خانم رو در رو شدم و چون باهاش سلام علیک کرده بودم، این بار دیگه داشتیم خداحافظی میکردیم که دیدم یه مکثی کرد و یهو اومد طرفم و محکم بغلم کرد، گفت تو منو یاد خواهرزادم میندازی، و هر دو زدیم زیر گریه! های های تو بغلش گریه کردم...
گفت تو دوست دوران بچگیش بودی و با دیدنت چقدر هواشو کردم و دلم باز شد. انگار خودش رو دیدم! گفتم منم با دیدن خانوادش خیلی حالم دگرگون میشه و خوشحال میشم.
چقدر دنیا عجیبه
وقتی یه عزیزی رو از دست میدی، دنبال نشونه هاش میگردی تا دوباره حس و حال زمانی که داشتیش رو زنده کنی
فقدان و از دست دادن خیلی خیلی تلخ و سخته...
کاش بیشتر قدر داشته هامون رو بدونیم
یعنی جا داره آدم در راستای عشق بین نقی و هما
عشق بین فهیمه و رحمت
عشق بین ارسطو و شِری
جون بده!
هعی خدا...
شکرت...
مگر میشود عشق جایش را به نفرت بدهد؟!
هیچ جوره در کتم نمیرود که نمیرود...
عاشق اون مهمونی ام که سرزده میاد و وقتی میفهمه نوبت دکتر داری و باید بری هی آیه و دلیل میاره که من خودم هم فلان جا کار دارم و باید زود برم، و هر چی تو عذرخواهی میکنی که ببخشید نتونستیم بیشتر در خدمتتون باشیم هی تاکید کنه که نه من هم واقعا کار دارم و دیرم شده باید برم :))
گوگولی های بامزه ^ـ^
+ همچنان تقویم بیان یه روز جلوتره
امسال کبیسه بود
من به خرافات اعتقاد ندارم، ولی اینکه میگن سال کبیسه شگون نداره، توی سال ۱۴۰۳ واقعا برای من صدق میکرد!
به هر حال گذشت...
اما
میرسیم به سال جدید!
از همینجا بهت سلام میکنم و ورودت رو خوشامد میگم :)
من به ۴۰۴ خیلی خوشبینم، این سال سالِ منه ^ــ^
الهی برای همهمون همراه با اتفاقای خیلی خوب باشه :)
+ به امید خدا پایان سال جدید از اتفاقات خوب سال ۴۰۴ براتون مینویسم و این پست رو اونجا لینک میکنم :)
++ الآن که دارم این پست رو مینویسم ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ هست ولی تقویم بیان تاریخ ۱ فروردین ۱۴۰۴ رو ثبت کرده!
در ذهنم کلماتی میچرخند:
چهارشنبه سوری
خرید عید
سفره هفت سین
نوروز
...
و من چقدر بیگانه ام با آنها
گویی سالهاست منسوخ شده اند
و دیگر از آن دخترکی که ذوق داشت برای تک تکشان خبری نیست...
در عجبم که آدما چطوری میتونن از قلب یه نفر اسباب کشی کنن و برن تو قلب یه نفر دیگه ساکن بشن؟