طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

هیچوقت ناامید نشو

چون دقیقا همون نقطه که هیچ امیدی نداری، یهو ورق برمی‌گرده!

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۱۶
اَسی ...

گفت: همه شما مغز نخودی هستین به جز اَسی!

گفتم: پس قبول داری که من عقلم زیاده 😎

گفت: نه، به تو نگفتم چون اگه بگم بهت برمیخوره 😑

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۵۲
اَسی ...

رفته بودیم جایی، توی مسیر از جلوی چند تا فروشگاه رد شدیم که خیلی وقت بود میخواستم ازشون خرید کنم. مجالی نبود و منم حرفی نزدم و فقط نگاه کردم و گذشتم.

عصر همون روز خیلی یهویی دوباره رفتیم همون مسیر، با این تفاوت که این بار فرصت کافی داشتیم. و من تمام خریدهام رو انجام دادم.

و خدایی که حتی به حسرتِ نگاهت جواب میده، بدون اینکه به زبون آورده باشی...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۱ ، ۰۵:۳۸
اَسی ...

یه وقتایی بعضی از آدما رو توی گذشته دفن می‌کنی، جوری که دیگه هیچکدوم از خاطراتشون رو یادت نمیاد، در واقع نمیخوای که یادت بیاد. بعد یهو میبینی بعد از چند سال از زیر خروارها خاک سر بیرون میارن و جوری وانمود میکنن که انگار همه چی مثل سابقه و هیچ اتفاقی نیفتاده و ازت توقع دارن مثل قبل رفتار کنی

فاز اینجور آدما چیه؟ آیا خودشونو میزنن به اون راه یا واقعا متوجه نیستن؟ تا کی می‌خوان به همین روش ادامه بدن؟

از اون طرف آدم چقدر باید ساده باشه که حرفشونو باور کنه و با طناب پوسیده شون بره تو چاه

باز جای شکرش باقیه که خدا یه سری افراد رو وسیله نجات آدمای ساده قرار میده.

اسم این افراد فرشته نجاته.

+عنوان: آهنگ «فرشته نجات» از کامران و هومن

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۱ ، ۰۱:۲۹
اَسی ...

روز شهادت حضرت فاطمه بود.

اسنپ گرفتیم. موقع پیاده شدن خواستیم کرایه بدیم که راننده گفت: پول نمی‌گیرم بفرمایید.

صلواتی بود.

موافقین ۱۰ مخالفین ۲ ۰۸ دی ۰۱ ، ۱۹:۵۴
اَسی ...

امروز سالگرد آغاز نوشتنم توی وبلاگه. یا بهتر بگم تنها وبلاگم.

 

 

هفت سال گذشته. کمتر می‌نویسم اما می‌نویسم.

تولدت مبارک هفت ساله‌ی من

همچنان برام پر از حس های خوب هستی و از داشتنت خوشحالم.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۱ ، ۰۰:۰۰
اَسی ...

امشب

از تمام ماشین هایی که از کوچه مان می‌گذرند

متنفرم!

چون تو در هیچکدامشان نیستی...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۲۲:۲۷
اَسی ...

ازدواج باعث میشه یه سری تغییرات توی زندگی آدم اتفاق بیفته.

مثلاً منی که هیچوقت دست به سیاه و سفید نمیزدم، حالا تو کارای خونه کمک میکنم و تک و توک دارم آشپزی رو تجربه میکنم.

اینکه وارد یه خونواده جدید بشی برات چالشهایی رو به دنبال داره.

میشی عضو خانواده ای که سبک زندگیشون با تو فرق داره، خلقیاتشون رو نمیشناسی، حتی ممکنه زبونشون با تو متفاوت باشه.

کم کم با خصوصیات اخلاقیشون آشنا میشی، سبک زندگیشون برات جا می‌افته و دیگه کمتر تعجب میکنی، حتی یاد میگیری به زبونشون حرف بزنی.

این روزها از تغییراتی که در خودم به وجود اومده شگفت زده میشم. اینکه با این سرعت تونستم خودم رو با شرایط جدید وفق بدم، بعضی از عقاید و نظراتم عوض شده، تو بعضی زمینه ها شبیه آدمایی شدم که به زندگیم اضافه شدن.

در خودم نمی‌دیدم که بتونم با آدمای جدید، راحت دمخور بشم. فکر نمیکردم چنین تغییراتی در من شکل بگیره.

اما شد

شدم آدمی که تصورشو نمیکردم

عشق چه‌ها که نمیکنه!

۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۱ ، ۱۲:۵۰
اَسی ...

به گمانم عشق

جایی میان چهارخانه های پیراهن مردانه ات پنهان شده

وقتی آن را به تنم می‌کنم

و دانه دانه دکمه هایش را می‌بندم

و خودت آستین هایش را برایم تا می‌زنی

تا اندکی اندازه ام شود 

و از نگاه کردن به من در آن لباس ذوق می‌کنی

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۴۴
اَسی ...

شده حسادت کرده باشید به صدای قهقهه زن دیوانه ای که از کوچه میگذرد؟

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۲۵
اَسی ...