طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

یکی از اقواممون تهران زندگی میکنه، یه خونه هم تو شهر ما دارن واسه ایام تعطیلاتشون، کلید این خونه رو دادن به داییم که هر از گاهی به درختاشون آب بده

تو عید میدونستیم که اومدن، تصمیم گرفتیم بریم خونه شون عید دیدنی

تو راه من هی میگفتم بهتر نبود اول تماس میگرفتیم و مطمئن میشدیم که هستن بعد راه می افتادیم؟ ولی خانواده میگفتن نگران نباش هستن!

رسیدیم به خونه شون، ماشینشون جلوی در پارک بود، خوشحال شدیم که خونه ان!

زنگ در و زدیم

جواب ندادن

دوباره زدیم

جواب ندادن

در زدیم

جواب ندادن

با گوشیشون تماس گرفتیم

جواب ندادن

دوباره تماس گرفتیم

جواب ندادن

خیلی تعجب کردیم، آخه ماشینشون هم جلوی در بود!

یهو داییم از تو جیبش کلید خونه شون و درآورد و در و باز کرد!!!

رفت تو خونه و صدا زد صاحب خونه؟

بعد انگار یه صدای دیگه ای از تو خونه اومد!!!

داییم اومد بیرون و گفت: بیاین تو، اینا خونه ان!!

ما یه کم شک داشتیم! آخه داییم یه مقدار شوخ طبعه و فکر کردیم الکی میگه هستن!

ولی با کمال تعجب دیدیم بعله! اونا خونه هستن!!!

وضعیت فجیعی بود! از یه طرف فکر میکردیم از قصد در و باز نکردن و ما نباید میرفتیم داخل، از یه طرف هم در و باز کرده بودیم و تو حیاطشون بودیم!! نمیدونم ما ضایع شده بودیم یا اونا!!!

خلاصه به هر ترتیبی بود رفتیم تو اتاق! اونا هم گفتن ما تو حیاط بودیم و صدای زنگ در و نشنیدیم، گوشی هم تو اتاق بوده و صدای اونم نشنیدیم، باید در میزدین! (البته ما یه بار آروم در زده بودیم که اونم نشنیدن)

ما که آخرش نفهمیدیم قضیه چی بود!! شما چطور؟؟؟ O_0

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۸
اَسی ...

با خوندن این پست بر آن شدم که برای یافتن پاسخ، به منابع موثق مراجعه کنم!

رفتم کتابخونه و این حجمه کتاب رو مطالعه کردم!

 و

نتایج تحقیقاتم به شرح زیر است:



باشد که رستگار شویم :دی


+ وقتی کتابایی رو که مطالعه کردم، روی هم گذاشتم که ازشون عکس بگیرم، خدا میدونه افراد حاضر در کتابخونه دربارم چه فکرایی کردن!!! ;)

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۹
اَسی ...

خب دوستان، مهلت شرکت در چالش هفت سین برتر به اتمام رسید!

ممنون از همه ی کسانی که شرکت کردند و ممنون از روزمرگی که موتور محرک این چالش بود :)

در ادامه، تصاویر سفره های هفت سین رو مشاهده میکنید

به هر سفره که از نظر شما برتر هست، رای بدید، لطفا به خودتون هم رای ندید!

میتونید این پست رو به دوستانتون معرفی کنید تا اونها هم تو رای دهی شرکت داشته باشند.

+ب ن: اگه از چند سفره خوشتون اومد میتونید چند رای بدید!

++ هفت سین 12 اضافه شد

این شما و این سفره های هفت سین :

هفت سین شماره 1


هفت سین شماره 2

(این چند تا سین کم نداره؟ پس ماهیش کجاست؟!)


هفت سین شماره 3

(بهتره بگیم 9 سین!!)


هفت سین شماره 4


هفت سین شماره 5

(این عکس در 11 اسفند گرفته شده و به همین دلیل ظرفها هنوز پر نشدن، اما تو عید پر شدن ولی عکسی ازشون گرفته نشده!)


هفت سین شماره 6


هفت سین شماره 7

(اینم 8 تا سین داره! تصویر توی آینه هم سانسور شده!)


هفت سین شماره 8


هفت سین شماره 9

(نکته ی جالب این عکس اینه که تو طشت آب ریخته شده و ماهی ها در سطح هفت سین شناورن!!)


هفت سین شماره 10


هفت سین شماره 11

(اینم ماهی نداره!)


هفت سین شماره 12

۲۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۹
اَسی ...

عجب سیزده به در سررردی بود امسال!!!!

ما قبلش میترسیدیم بارون بیاد، ولی نیومد، به جاش اینقدر هوا سرد شد که منجمد شدیم!!!

باد چنان شدید بود که داشت همه ی وسایل و چادرمون و با خودش میبرد!! ولی ما اونقدر مقاومت کردیم و از چادر محافظت کردیم که باد و شکست دادیم :دی


+ چرا کسی هفت سین نفرستاده؟؟ :/

از آنجا که میدانیم به دلیل سیزده به در نتونستین بفرستین 1 روز دیگر مسابقه تمدید شد، ولی اگه نفرستین دیگه تمدید نمیشه ها!! از ما گفتن بود :/ هرچند عید تموم شد و سفره های هفت سین جمع شد! ولی اگه عکسش و دارین زود بفرستین :)

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۲
اَسی ...

امروز روز طبیعته و همه میریم به دامن طبیعت! (طبیعت دامن داره؟ پس دختره :دی)

فرا رسیدن روز سیزده فروردین، علاوه بر همراه داشتن شادی سیزده بدر، یه غمی هم با خودش میاره و اون، اعلام پایان تعطیلاته!!!

قبلا که مدرسه میرفتیم، غروب سیزدهم فروردین من عزا میگرفتم! چون پیک نوروزیم و حل نکرده بودم و فرداش باید تحویل میدادم!

خب چه کاریه؟؟ سیزده روز تعطیل بودیم به اندازه ی یک سال بهمون پیک میدادن :/ تمومم نمیشد لامصب!

بعدها هم که پیک ور افتاد و به جاش تکلیف عید میدادن که اونم صد برابر بیشتر از پیک بود :|

اصلا همون بهتر که نه تعطیل کنن نه پیک یا تکلیف بدن :/ ما عطای تعطیلی رو به لقاش میبخشیم:/

والا!


خلاصه این که سعی کنین تو این روز حسابی خوش بگذرونین :)


+مهلت شرکت در مسابقه ی هفت سین برتر هم تا امروزه، اگه دوستانی قصد شرکت دارن و هنوز فرصت نکردن، عجله کنن! میتونین علاوه بر هفت سین خودتون، هفت سین دوستان و اقوامتون رو هم تو مسابقه شرکت بدین :)

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۹
اَسی ...

هوراااااااا شصت و پنجم شدم!!!!!! ^_^

وبلاگم جزو صد وبلاگ برتر سال 94 شناخته شده!!!!

بالآخره به هدفم رسیدمممممم :)


از روزی که وبلاگ زدم همه ی هدفم این بود که جزو اون صد تا وبلاگ باشم!

با این که فقط سه ماه از عمر وبلاگم میگذشت ولی همیشه این انتظار و داشتم که وبلاگم برتر بشه! :)

از لحظه ای که وارد سال 95 شدیم هر روز قبل از ورود به صفحه ی مدیریت وبلاگم میرفتم وبلاگهای برتر و چک میکردم ببینم مال سال 94 اعلام شده یا نه! که امشب بالآخره اعلام شد و من هم جزوشون بودم :)

در عرض سه ماه شدم نفر شصت و پنجم

یوهووووووو ماشاءالله به خودمممممم ^__^


+اینم لینکش :)

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۵۰
اَسی ...

امشب شام رفتیم بیرون

جلوی پیتزایی که نگه داشتیم پسرخالم گفت: خداکنه وای فای داشته باشه!

گفتم: چه نوقعایی داری! فکر کردی اینجا هم تهرانه؟؟ :)))

رفتیم دیدیم اینترنت داره!!! سریع دست به کار شدیم! دخترخاله و پسرخالم با تبلتاشون و من و داداشام هم با گوشیامون وصل شدیم!!

البته سرعتش خیلی پایین بود :/

من اصولا خیلی کند غذا میخورم و همیشه تو مهمونیا آخرین نفرم که غذاشو تموم میکنه، و این موضوع همیشه باعث ناراحتیم بوده، اما این اولین باری بود که از آهسته غذا خوردنم خوشحال بودم! چون برابر بود با استفاده ی بیشتر از اینترنت خخخخخخخ

البته اینترنت اینجور مکانها فقط واسه قبل از آماده شدن غذا خوبه، بعدش دیگه مخل آرامشه! چون اصلا چیزی از غذا نفهمیدم، فقط سرم تو گوشیم بود :|

خواستم همونجا این پست و بذارم ولی اینقدر خانواده گفتن زود باش بریم دیگه فرصت نشد :|

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۵۰
اَسی ...
نمیدونم واستون اتفاق افتاده یا نه،
ولی واسه من اتفاق افتاده...
که یه نفر یه برداشتی از شخصیتم داشته و یه نفر دیگه برداشتی 180 درجه متفاوت از برداشت نفر قبلی داشته!
به نظرتون علتش چیه؟
رفتار متفاوتی که در مقابل آدمای مختلف داریم؟؟؟
یا به تناسب شخصیت مخاطب رفتار کردن؟؟
آیا این نشانه ی دوقطبی بودنه؟
یا شاید بسته به دیدی که به طرف مقابل داریم رفتار میکنیم؟؟
یا شایدم به نظر و عقیده ی مخاطب بستگی داره؟؟
پس شخصیت اصلی ما کدومه؟؟؟ o_0

(یک عدد سردرگم پریشان)
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۱۶
اَسی ...

خالم اینا با خانواده ی شوهرش اومده بودن خونه ی مادربزرگم عید دیدنی، بعد از این که رفتن برادر شوهر خالم اومد

گفت من میخواستم با بقیه بیام ولی گمشون کردم، الآنم آدرس و بلد نبودم برادرزادم (منظور پسرخاله ی بنده هست که 10 سالشه) من و آورده و الآنم تو ماشین منتظره، هرچقدر گفتم تو هم بیا گفته من الآن اینجا بودم نمیام تو!

بعدا که پسرخالم و دیدم بهش گفتم چرا عموت و تنها گذاشتی و نیومدی؟

گفت: دمپاییم مناسب نبود! با دمپایی حموم اومده بودم!

من دیگه از شدت قانع شدن حرفی ندارم :|

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۴۸
اَسی ...

یکی از فانتزیای دخترخالم، خالی کردن جوش های سر سیاهه!! یعنی اگه رو صورت کسی جوش سر سیاه ببینه نمیتونه خودشو کنترل کنه و حمله میکنه به طرف!!

دیروز زوم کرده بود رو صورت من! همیشه از دستش فرار میکنم ولی دیروز گیر افتادم!

و حالا دیالوگ های دخترخاله حین خالی کردن جوش هایم:

-چقدر من بخاطر جوش های تو ذوق میکنم!!

-جوش هات چقدر رسیده ان چقدر خوش به حالمه!!

-رو دماغتم یه خبرائیه آخ جون!!!

و من هم کاملا از رفتار دخترخاله در شگفت بودم o_0

بعدازظهرش یه سررسید گرفته بود دستش و داشت پیتیکو پیتیکو (نوعی راه رفتن پرشی) میرفت یهو ناخواسته سر رسید و محکم کوبوند به دستم :(

امشبم میخواست خیلی ابراز محبت کنه و بغلم کنه، با دو تا زانوهاش اومد رو دو تا انگشت شست پام :/

گفتم: پاهامو له کردی :(

گفت: اشکال نداره تو هم عادت میکنی :دی


تا حالا در عمرم به این شدت قانع نشده بودم :|

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۵۶
اَسی ...