طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

یه روزِ به شدت پر ماجرا!! O_O (قسمت دوم)

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ب.ظ

اگه پست قبل و نخوندین، اول اون و بخونین بعدش بیاین این پست و بخونین


بعدازظهر دوباره مامانم تصمیم گرفت بریم بیرون!

به مامانم گفتم: ما که امروز رفتیم پیک نیک، بذار فردا بریم بیرون

ولی مامانم گفت: من با پسرداییت هم هماهنگ کردم امروز درس نداره، همین امروز بریم

خلاصه دوباره راه افتادیم و رفتیم به یه منطقه ی خوش آب و هوا که در نزدیکی شهرمون قرار داره.

یه مقدار تو شهر گشتیم و چند دقیقه ای هم یه گوشه توقف کردیم و از هوای سرد اونجا استفاده کردیم (برخلاف گرمایی که ظهر تو پیک نیک داشتیم) !!

تو مسیر برگشت، جاده خیلی باریک بود و یه سمتش پرتگاه بود. طوری که انگار سوار ترن شهربازی هستیم و هر لحظه میترسیدیم بیفتیم پایین!!

مامانم گفت: چقدر جاده هاشون بده! چرا اینجوریه؟

گفتم: آخه مشکل اینجاست که پسرت فقط دوس داره مماس با لبه ی جاده برونه، همیشه لب به لب میره!!!

در همین لحظه، داداشم که میخواست در تصدیق حرف من نشون بده که تا چه حد میتونه رو لبه ی جاده بره، اونقدر به سمت پرتگاه (که محل عبور رودخونه بود) مایل شد که دسته گل به آب داد!!!

نتیجه ش شد این:



همونطور که ملاحظه میکنید، دو تا چرخ ماشین افتاده تو چاله...

من که دیدم داریم می افتیم پایین، سریع در و باز کردم و پریدم بیرون (عقب ماشین سمت چپ نشسته بودم) نمیدونم چرا اون لحظه فکر کردم اگه ما پیاده بشیم، ماشین سبک میشه و از سقوطش جلوگیری میشه! سریع مامانم و پیاده کردم و بعدشم پسرداییم پیاده شد.

به داداشم که راننده بود گفتم بیا بیرون بذار داداش کوچیکه هم از همین سمت پیاده شه!! تو اون لحظه فقط میخواستم جونمون و نجات بدیم، اگه هم ماشین افتاد ما پیاده شده باشیم!!

بعد رفتم به ماشین نگاه کردم و دیدم اونقدری که فکر میکردم از جاده خارج نشده و نمی افته پایین!

واقعا به خیر گذشت، چقدر خدا مراقب بنده هاشه! واقعا شکرش، هزار بار...

مامانم که خیلی عصبانی شده بود و شدیدا ترسیده بود، راهشو کشید و رفت! داداش کوچیکه و پسرداییمم با خودش برد! به منم گفت بیا بریم، ولی من گفتم: من میخوام از ماشین عکس بگیرم واسه وبلاگم خخخخخخخ

و باهاشون نرفتم، موندم پیش داداش بزرگه، آخه دیدم میخواد خودش ماشین و بیاره بیرون!!! بهش گفتم دو تا چرخ ماشین کلا رو هواست اصلا نمیشه ماشین و حرکت بدی!!

یه آقای موتوری بهمون شماره ی امداد خودرو رو داد، داداشم اولش نمیخواست زنگ بزنه ولی بعدش بالآخره قبول کرد و زنگ زد.

یه وانتی هم اومد گفت حواست کجا بود؟ داداشم گفت حواسم بود!! وانتی گفت پس چرا اینجوریه؟ داداشم گفت: پارک کردم :دی

یه نفر دیگه هم که تو وانته بود، وقتی دید من هی دارم از ماشین عکس میگیرم، پیاده شد و گفت: ما هم یه عکس از پارکتون بندازیم :)))

مامانم اینا چند متر پایین تر نشسته بودن، داداشم گفت برو پیش مامان یه کم آرومش کن

رفتم پیششون، دیدم مامانم خیلی ناراحته، یه کم آرومش کردم و سعی کردم حواسش و به مناظر پرت کنم!

مامانم همش میگفت بیاین ما خودمون بریم، گفتم صبر کن الآن امداد خودرو میاد ماشین و بیرون میاره همه باهم میریم دیگه!

تو مدتی که منتظر ماشین امداد خودرو بودیم من فقط داشتم از مناظر عکس میگرفتم :دی

خلاصه ماشینه اومد و داداش کوچیکه و پسرداییم هم رفتن کمکشون و ماشین و بیرون آوردن و همه به سلامتی سوار شدیم، امداد خودرو هم 40 تومن گرفت :دی

عکسایی که در زمان انتظار کمک گرفتم رو در ادامه مطلب میذارم

چون پست طولانی شده، ادامه ی ماجرا در پست بعدی ;)




اینم یه اتاقک رویایی بود که دوس داشتم مال من باشه ^_^


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۱
اَسی ...

نظرات  (۱۱)

ازداخل عکس معلومه میشه خیلی پرتگاهش عمیق نیست خداروشکربخیرگذشت
پاسخ:
درسته ولی به هر حال یه ماشین با5 سرنشین...!!!
بله خیلی...
دو تا چرخ ماشین افتاد تو چاله؟! O_o
شما چاله میبینید تو تصویر ؟؟ :))

این داداشتون .. همونی هستن که یه بار تو اتوبان زدن ب گاردریل ؟؟ :|:)
خداقوت بگین بهشون :))
پاسخ:
ای خداااا خو چی بگم؟؟ هی بگم پرتگاه؟ دره؟؟ رودخونه؟؟ خودمم کلی فکر کردم که چه کلماتی به کار ببرم، شما پیشنهاد بهتری دارین؟
ولی خدایی شما روی منو تو ملالغتی بودن سفید کردین :|
بله خودشه :))))
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۸ مستر نیمــا
نارحت بود مامانت؟
من اگه جای مامانت بودم داداشتو زنده نمیذاشتم:)))). آخه اینم شد کار!!! اگه خدای نکرده میفتادین خدا میدونه چی میشد

پاسخ:
اتفاقا مامانم هم همین قصد و داشت! میگفت فقط بخاطر پسرداییم چیزی نگفته، چون مثلا آورده بودیمش بگردونیم
چی بگم والا، اگه حرفی هم بزنیم لج میکنه بدتر رانندگی میکنه :|
خداروشکر به خیر گذشته

کاش از اون کماشین بیشتر عکس میزاشتین


خوب گرفته بنده خدا

پاسخ:
بله واقعا...
کماشین؟؟؟ آقا پیمان توروخدا تو تایپتون دقت کنید:( قبل از این که کامنت و ارسال کنید یه بار متن و بخونید ببینید خودتون متوجه میشید؟؟!!!!! :/
نمیدونم نرخش چنده، شما تجربه دارین؟؟ :))))
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۹ خانم خوشبخت خانم خوشبخت
وای... چه داداش باحالی داری :))))
چه خوب پارک کرده!

خیلی به خیرگذشته واقعا :/

پاسخ:
عااالی :/
خیییلی...
عجب پارکی کرده شوماخر خان :)))))
حالا واقعا خدا رو شکر که طوریتون نشد.
راننده مسئولیتش سنگینه واقعا

پاسخ:
میبینید توروخدا؟!؟ :|
خداروشکر...
بله خیلی!
انصافا همون پرتگاه مناسب تر از چاله هستش! :)
ضمنا من زیاد با غلط املایی مشکلی ندارم.. اما این اشتباه مفهومی بود کلاّ !:))
اصن من بعد.. من چیزی نمیگم در مورد کلمات :)
پاسخ:
آخه گفتم پرتگاه یکی از دوستان گفتن اونقدرام عمیق نیست، نمیدونم درستش چیه واقعا
ولی من خیلی با غلط املایی مشکل دارم!
نه خوشحال میشم ایرادامو بگید، ببخشید تند حرف زدم...
خب عمیق نیست.. اما پرتگاهه بالاخره!
درست مفهومیه که رسوندینش.. بقیش دیگه مهم نیست :)

خواهش میکنم.. نفرمائین
پاسخ:
مرسی از تاییدتون :)

:(
خواهش :-)


عه ! :)
پاسخ:
:'(
:)
پاسخ:
:دی
ریشه درخته منو یاد جنگل مخوف فیلم هرس پاتر انداخت :دی
پاسخ:
واقعا مخوفه!!! :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">