یه روزِ به شدت پر ماجرا!! O_O (قسمت اول)
الآن که دارم مینویسم شبه! میخوام اتفاقات روزی که گذشت و واستون بگم!
صبح که از خواب بیدار شدم، داییم زنگ زد که آماده شید بریم پیک نیک! منم صبحانه نخورده حاضر شدم و رفتیم در دل طبیعت :)
تو شهر ما یه منطقه هست پر از درختای توت، رفتیم اونجا توت خوری
ملاحظه بفرمایید:
بعد از این که به اندازه ی کافی توت چیدیم، از آنجا که با خودمون غذا نیاورده بودیم، تصمیم گرفتیم برگردیم.
به منزل دایی تشریف بردیم و ناهار هم همونجا افتادیم :دی
در این قسمت لازمه بگم دیشب خواب دیدم با دوستام رفتم خونه ی یکی از بچه ها و نمیدونم چی شد که اون وسط، با وجود اون همه آدم، من داشتم ظرفای ناهار و میشستم! منی که اصلا اهل ظرف شستن نیستم!!
خوابم تعبیر شد! چون ظرفای خونه ی دایی رو من مجبور شدم بشورم!!
تا اینجا هنوز اتفاق خاصی نیفتاده!
چون میخوام عکسای پیک نیک رو در ادامه ی مطلب بذارم، بقیه ی اتفاقا رو تو پست بعدی میگم ;)
اینا عکسای منطقه ایه که رفتیم پیک نیک
باید بدونید که من این عکسا رو موقع برگشت به خونه، از تو ماشین در حال حرکت گرفتم :دی (فقط به خاطر گل روی شما)