طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۲۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

و اینک!!!

این شما و این هفتمین میهمان وبلاگمون :



شبیه نارنجکه!!

البته وقتی جوانش کوچیکتر بود بیشتر شبیه نارنجک بود!

الآن مثل یه آدمه!! کله داره، رو سرش موهای سیخ سیخی داره!! دست هم داره :))))

یه نکته ی جالبی که هست اینه که تیغای این کاکتوس اصلا تیز نیستن! مثل پوشالن!! کاملا نرم و منعطف، البته نوکشون یه کوچولو تیزه :دی

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۸
اَسی ...

سلام دوستانم :)

من برگشتم

سلام تک تکتون رو به امام رضا (ع) رسوندم و براتون دعا کردم

در ادامه ی مطالب تصاویر سفرم رو گذاشتم

۲۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۳۵
اَسی ...

طی یک پیام تبلیغاتی که اصلا نمیدونم از کجا اومد، خیلی ناگهانی متوجه شدم که:

امروز روز دخترههههههههههههه!!!!!!!

دختراااا روزمون مباااااااارک ^__^

هدیه ی من به همه ی دخترای وبلاگم، یه دعای ویژه تو حرم امام رضاست :))


۲۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۰
اَسی ...

مثل این که راستی راستی امام رضا ما رو طلبیده!!!

ان شاءالله فردا راه می افتیم

هر کی پیغامی داره بیاد تو صف :دی


چند روزی نیستم، اگه نت داشتم از مشهد براتون پست و عکس میذارم :)

اگه نه هم که وقتی برگشتم حتما یه پست تصویری واستون سوغاتی میارم ^_^


مشهدیاش کجان؟؟ مهمون نمیخواین؟؟ :)))

۱۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۹
اَسی ...

تک دختر بود و فرزند بزرگ خانواده، دوتا برادر از خودش کوچیکتر داشت

عزیز دردونه ی باباش بود و خیلی باباش و دوست داشت، البته پدرشون همه ی بچه هاش و دوست داشت!

پدرش خیلی ناگهانی مریض شد، به سرعت لاغر میشد

بچه ها رو ازش دور کرده بودن که از دیدن حال نزار پدر ناراحت نشن

روزی که دخترک رو پیش پدر بردن از دیدن حال و روز پدر شوکه شد و خیلی گریه کرد

بعد از یه مدت کوتاه پدر از دنیا رفت...

دخترک فقط9 سال داشت

از اون روز به بعد زندگی سخت شد، مادر برای سیر کردن شکم بچه هاش برای مردم نان میپخت، نخ میریسید، پارچه ی پشمی میبافت، به سرایداری میرفت

تا این که دختر کم کم بزرگ شد، خواستگارهایی پیدا شدن ولی مادر موافقت نمیکرد

17 سال داشت که مردی40ساله به خواستگاریش اومد

مرد قبلا ازدواج کرده بود ولی همسر و فرزندانش فوت کرده بودند

مادر دختر موافق بود! عقیده داشت که این مرد مال و اموال داره، وسایل زندگی داره، دخترم یتیمه، پدری نداره که براش جهیزیه بگیره، ما فقیریم، من میترسم اگه دخترم و شوهر ندم خواستگاراش بلایی سرمون میارن

دختر راضی نبود، ولی هیچ کس به نظرش اهمیت نداد و اینطوری شد که دختر ازدواج کرد

بعد از پنج سال صاحب یه دختر شد،

هیچوقت از زندگیش راضی نبود و همیشه از این که با یک مرد سن بالا ازدواج کرده گریه میکرد

دخترشون4ساله بود که همسرش تو یه دعوا آسیب دید و یه دست و یه پاش از کار افتاد

یک سال بعد وقتی که27 سال داشت تو سرش یه غده دراومد، دکترا گفتن حتما باید ببریدش تهران، ولی بخاطر نبودن امکانات پشت گوش انداختن

نور چشمش روز به روز کمتر میشد اما به کسی نمیگفت

یک روز که دستش و به دیوار گرفته بود و راه میرفت مادرش گفت: چرا دستت و رو دیوار گذاشتی؟؟ گفت: نمیبینم....

وقتی همه متوجه وخامت اوضاع شدن با هر سختی که بود به تهران رسوندنش

موهای بلندش و تراشیدن، سرش عمل شد، ولی نور چشماش برنگشت...

چند سال گذشت، در همون وضعیت نابیناییش 2 تا پسر و 1 دختر دیگه به دنیا آورد

باهوش بود! همه ی کاراش و به تنهایی انجام میداد، غذا میپخت، لباس میشست، خونه رو جارو میزد، حتی خیاطی میکرد!!

خیلی دانا بود، سواد مدرسه ای نداشت ولی علم زیادی داشت، بسیار مومن بود، هیچ نامحرمی چهرش و ندیده بود!!

به مرور بچه هاش بزرگ شدن، مادرش مرد، پسر بزرگش شهید شد، پسری که هیچوقت نتونست صورتش و ببینه...

همسرش فوت کرد و بچه ها هم دیگه ازدواج کرده بودن

کم کم پیر شد، بیماری آلزایمر گریبانش و گرفت

هر روز که میگذشت وضعیتش وخیم تر میشد، تا جایی که دیگه نمیتونست از عهده ی کارای شخصیش بربیاد، اطرافیانش و نمیشناخت، مدام در پی رفتن به خونه ی مادرش بود و هربار که میفهمید مادرش مرده به شدت گریه میکرد ...


امروز تولدشه!!! ماشاءالله83 ساله میشه :)

تولدت مبارک مادربزرگ عزیزتر از جانم :****

الهی سالهای سال زنده و سلامت باشی و سایه ات بالای سرمون باشه ^_^

آمین...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۰
اَسی ...

قول داده بودم عکسای تنگه واشی رو براتون بذارم

بیشتر از سیصد تا عکس گرفتم!! ولی خب از آنجا که یه سریشون شخصی بودن و یه سری هم موارد منکراتی داشتن و یه سری هم معمولی بودن، با وسواس زیاد 24 تا عکس برگزیدم تا براتون به نمایش بذارم! از خیلی از عکسا چشم پوشی کردم که پست زیاد طولانی نشه!

تازه فهمیدم که چقدر به هنر عکاسی علاقمندم ^_^


برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب تشریف ببرید :)

۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۳
اَسی ...

رادیو بلاگی ها

تا حالا درباره شون شنیدین؟؟

این بار تو اخبارشون من و سوژه قرار دادن!

اینجا


+ من که اردو نرفته بودم! خانوادگی بود

بعدم اسم من "سی" است آیا؟؟؟

هرمز شباهت دارد؟؟ ندارد :|


++ مربوط به این پستم هست

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۸
اَسی ...

یکی از دوستام دیشب پیام داده که: بله من تو رو واسه پسر خالم درنظر دارم و خالم گفته آدرست و بهش بدم و پسرخالم فلانه و بهمان!!!

بعد عکس دخترخالش و فرستاده میگه: پسرخالم عین همین خواهرشه! فقط تو این و پسر فرض کن! :)

میگم بابا هرچقدرم که شبیه باشن نمیتونم ایشون و پسر ببینم :|

آخه دختر کجا پسر کجا؟؟؟

اصلا میشه؟؟؟ :/


+ فردا اگه خدا بخواد دارم میرم تنگه ی واشی!!

رفتین تا حالا؟؟

نزدیک فیروزکوهه

اگه نرفتین ایشالا تو پست بعدی عکساش و براتون میذارم :)

۲۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۰
اَسی ...

تا حالا شوهای لباس زیادی برگزار شده، ولی این بار یکی از دوستانم یه شوی لباس وبلاگی از بلاگر های مختلف راه اندازی کرده!!

این شو درواقع یک مسابقه است، قبلا فراخوانش رو تو وبم گذاشتم!

حالا لباسها به نمایشگاه رفتن و برای شما عزیزان به نمایش گذاشته شدن :)

همه ی شما دعوت دارید به این نمایشگاه برید و به لباس منتخب خودتون رای بدید!! دقت کنید که باید یک لباس زنانه و یک لباس مردانه انتخاب کنید و رای سومتون هم آزاده که از بین لباس آقایان باشه یا خانم ها!

فقط افرادی که در رده ی سنی بالای 5 سال هستن حق رای دهی دارن :دی

ضمنا میتونید لباسها رو شناسایی کنید! چون من هم یکی از شرکت کننده ها هستم ^_^

و همینطور میتونید از روی لباسها، افراد رو روانشناختی کنید


این شما و این هم مسابقه ی شیک پوش برتر!!

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۳
اَسی ...

عمر وبلاگم شده 222 روز!!! ^_^

و تعداد مطالبم هم شده 202 تا :))

یعنی حاضرم شرط ببندم که این اتفاق فقط همین یک بار در کل تاریخ رخ داده و بس! دیگه هم تکرار نمیشه!!!

میگی نه؟؟ مشابهش و بیار :دی


اینم سندش:



تازه تعداد مطالب مردادم هم 2 تاست!

حاضرین در سایت هم که 2 نفر هستن و این مطلب هم در 2 مرداد نوشته شده!!!

دیگه شگفت تر از این؟؟؟ :))

آیا این خارق العاده نیست؟؟؟ O_O

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۱
اَسی ...