بفرمایید تنگه واشی به صرف تصویر :دی
قول داده بودم عکسای تنگه واشی رو براتون بذارم
بیشتر از سیصد تا عکس گرفتم!! ولی خب از آنجا که یه سریشون شخصی بودن و یه سری هم موارد منکراتی داشتن و یه سری هم معمولی بودن، با وسواس زیاد 24 تا عکس برگزیدم تا براتون به نمایش بذارم! از خیلی از عکسا چشم پوشی کردم که پست زیاد طولانی نشه!
تازه فهمیدم که چقدر به هنر عکاسی علاقمندم ^_^
برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب تشریف ببرید :)
اگه دوست دارید جزئیات عکس ها رو ببینید، روشون کلیک کنید
اول از همه رفتیم به امامزاده اسماعیل فیروزکوه
بعد از این که زیارت کردیم، به سمت تنگه واشی راه افتادیم
این عکس دورنمای گدوک هست که ابرها احاطش کردن
مه کل منطقه رو گرفته!!! (عکس در ماشین در حال حرکت گرفته شده)
به تنگه واشی نزدیک میشویم!
این هم مناظر کنار جاده
خیلی عکس گرفتم! ولی به همین یکی قناعت کنید :دی
ظهر رسیدیم و ناهار خوردیم و آماده ی ورود به تنگه شدیم!!
این تنگه ی اوله
یه عده جوان دمبک آورده بودن و میزدن و میخوندن و ... ;)
دمبکی و باش!!! که تو عکس مشهوده :))
اون نقطه ی سیاه توی آسمون و میبینید؟؟ اولش فکر میکردم یه آشغاله که به صفحه گوشیم چسبیده!! بعدش دیدم نهههه!!! یه پرنده ی باشکوهه ( به احتمال زیاد عقاب) که ناخودآگاه تو کادرم شکارش کردم!!!!
اینجا میرسیم به نقش برجسته هایی که روی کوه از دل سنگ با هنرمندی تمام شکل گرفتن!!
پیشینه ی تاریخیش رو نمیدونم ولی فکر میکنم به دستور یکی از پادشاهان ( شاید نادر شاه افشار شایدم یه شاه قاجار) تراشیده شده
{هیچوقت با تاریخ میونه ی خوبی نداشتم! پس بر من خرده نگیرید :دی }
متاسفانه یه سری افراد هم اومدن روش یادگاری نوشتن (آیکون سر تکان دادن)
تنگه ی اول و که گذروندیم به یه دشت وسیع رسیدیم
و این هم حیواناتی که در مسیر بین دو تنگه دیدیم
این دو تا بز رو ببینید!! مثل گربه سگ به هم چسبیدن :)))
البته خطای دید هست ;)
به تنگه ی دوم رسیدیم
ببینید چقدر صخره ها به هم نزدیکن!!!
لازم به ذکره که بگم تو هر دو تنگه آب جریان داره و برای طی مسیر باید از توی رودخونه بگذریم!
کل مسیر تنگه ها از تو آبه، بعضی از نقاط عمق آب تا زانو هم میرسه!!!
این عکس و خیلی دوست دارم :)
بی فرهنگی ما آدمها چه بلایی بر سر طبیعت میاره...
دیگه داریم به آخرش نزدیک میشیم!!
و حالا آبشاری که به خاطر رسیدن بهش این همه راه اومدیم ^_^
البته اعضای خانواده هم در تصویر دیده میشن :دی
و این هم من و رنگین کمان پای آبشار ^_^
وقتی خواستیم برگردیم شوهر خالم گفت: عکسایی که گرفتی و بیار ببینم!
به محض این که گوشیم و گرفتم سمتش سریع گوشی و گرفت و گذاشت تو کوله اش! بعدم گفت: حالا ببینم بازم بخاطر عکس گرفتن عقب میفتی و ما رو معطل میکنی؟؟!!
منم هی میگفتم: گوشی منو بدیییین!! کلی عکس میخوام از مسیر برگشت بگیرم :((
خلاصه شانس آوردین! وگرنه حالا حالاها پست ادامه داشت :دی
و در آخر هم خستگی سفرمون با این فنجون چای و این قندهای گل گلی در اومد :)
+ پ ن: فردای سفر، پسردایی بزرگه اینو تو تلگرام برام فرستاد: