ما آدمهای گذشته نیستیم، ما انسانهای اکنونیم
اگه بخوایم تو گذشته زندگی کنیم، حال رو از دست میدیم
گذشته هر چی که بوده، خوب یا بد، تموم شده و دیگه نیست
نباید خودمون و تو گذشته حبس کنیم
تنها باید از تجربیاتمون درس بگیریم و به زندگی ادامه بدیم
زندگی ایستگاه نیست!
زندگی در جریانه
باید ادامه داد...
باید پیش رفت :)
به آدمها نزدیک نشو!
آدمها فقط از دور زیبا هستند
وقتی نزدیکشان میشوی تازه زشتی هایشان را میبینی
میبینی یک انسان در عین حال که میتواند تا حد یک فرشته، خوب باشد،
به همان میزان میتواند به شیطانی پلید و بد ذات بدل شود
هرگز نزدیکشان نشو!
دور باش
از آدمها...
ماه رمضان تموم شد و عید فطر با یه بارون شدید رسید!!
دونه های بارون ریز و یخ بودن ^_^
چند ثانیه رفتم زیر بارون، خیلی باحال بود :)
بوی نم...
حس تازگی...
با این که دلم گرفت ولی
عیدتون مبارک ^_^
امشب خونه خالم افطاری دعوت بودیم
همین که پسردایی کوچیکه رو دیدم بهش گفتم: مشهور شدی :دی
گفت: چطور مگه؟؟
منم پست قبل و بهش نشون دادم، البته قبلش صفحه ی گوشی رو طوری تنظیم کردم که اسم وبلاگم و نبینه و فقط پست و بخونه
وقتی خوند و کلی هم خندید، گفت: بده یه بار دیگه ببینم!!
منم گوشیمو دادم بهش و گفتم: صد بار دیگه ببین :)))
بعد از چند ثانیه گوشیم و پس داد و گفت: میخواستم آدرست و ببینم :دی
من که از سوتی فجیعم شدیدا وحشت زده شدم، گفتم: حق نداری بری وبم!!! O_O
اونم گفت اسم وبت و عوض کن!
بعدم سریع گوشیش و گرفت دستش
بهش گفتم چیکار میکنی؟ نری ها !!
خندید!
چند تا پست دیگه هم که مربوط به پسردایی بزرگه و دخترخاله و داداش کوچیکه بود براشون آوردم و همه از پستای مربوط به خودشون خوششون اومد!!
هر موضوعی هم پیش میومد هی میگفتن: اینم تو وبت بنویس :))
الآن اومدم وبلاگم دیدم دو تا نظر جدید دارم
فکر میکنید از کی؟؟؟
پسردایی کوچیکه :'( :'(
اصلا فکر نمیکردم بیاد :((
حالا چیکار کنم؟؟؟
دیشب افطار خونه داییم بودیم، سحری هم ما رو نگه داشتن
و حالا دیالوگای زندایی و پسردایی کوچیکه موقع سحر:
زندایی: بدو مسواک بزن الآن اذان میگه!!
پسر دایی: میخوام برم دستشویی
زندایی: دستشویی رو بعد از اذان هم میتونی بری!!
پسردایی: بعد از اذان برم دستشویی گرسنم میشه :/
و ما همه از شدت قانع شدن اینطوری :| شدیم
:)))
+پست قبلیم رکورد تعداد نمایشها رو شکسته و تعداد بازدید کننده های دیروزم هم در رتبه ی دوم قرار داره!!
یعنی اینقدر جنجالی بود؟؟ o_O
ماه رمضون امسال خیلی خوب بود! شاید بشه گفت از بهترین رمضون های عمرم بود!
با این که تو روزای بلند و گرم تابستون بود، ولی اصلا تشنه و گرسنه نشدم! غذا هم زیاد نمیخورم، افطار که خیلی کم، سحری هم متوسط.
هوا هم خداروشکر خیلی خنک بود! فقط یکی دو روزه که یه مقدار گرم شده
الهی شکر...
چند روز نبودم
ممنونم از دوستانی که جویای احوالم شدن (جناب روزمرگی و آقای علی نیا)
واقعا با وجود شما آدم انگیزه میگیره :)
تشکر از زیزیگولوی عزیزم که تو شبای قدر بی بهانه به یادم بود
و دلنیا جان که منو لایق دونست که دعاش کنم
سپاس از آقا پیمان که تو حرم امام رضا (ع) برام دعا کردن
مرسی که هستین...
+اصلا قرار نبود پست اینجوری بشه!! ولی نمیدونم چه جوری شد که به این سمت و سو رفت :)
قبلا که هنوز موبایل روی کار نیومده بود و بازار سی دی خیلی داغ بود، یادمه یه فیلم پخش شده بود که مال جشن تولد یا شایدم جشن فارغ التحصیلی یه دختر بود.
بعد از پخش شدن اون فیلم، دختری که جشن مال اون بود و چند تا از دوستاش که تو جشن بودن، خودکشی کردن! چون فیلم رقصشون که بی حجاب هم بودن پخش شده بود.
مدت زیادی از اون جریان نمیگذره
الآن دخترا با دست خودشون عکسا و فیلمای شخصیشون و پخش میکنن و هرچی بیشتر لایک بگیرن بیشتر افتخار میکنن!
مقوله ای که یه زمان ننگ بود حالا شده مایه ی مباهات...
اول از همه شهادت بزرگ مظلوم عالم، مولا امیر مومنان، علی علیه السلام رو تسلیت میگم
اللهم العن قتله امیرالمومنین
عزاداری و طاعاتتون مورد قبول درگاه حق
ان شاءالله از این شبها بهترین استفاده رو برده باشیم
از خدا، توفیق هر چه بیشتر رو واسه همه تون خواستارم
دوستانی که مایلن شرکت کنن: اینجا
ملتمس دعاهای قشنگتون هستم
یه عده هم هستن میان کامنت میذارن که: با ذکر منبع کپی کردم
یعنی چی؟ یعنی پستت الآن تو وبلاگ منه!
اونوقت چه اتفاقی می افته؟
شما راغب میشید برید پست خودتون و ببینید
ولی هر چقدر وبلاگش رو میگردید پستی از شما دیده نمیشه!
اینطوری میشه که شما خیلی شیک و مجلسی تمام پستای وبلاگ مورد نظر رو ناخواسته میبینید
و این صرفا یه تبلیغه
منتها ضعفش اینجاست که پیامش چون واسه وبلاگای زیادی فرستاده شده، میره تو هرزنامه!
و هرزنامه هم که از اسمش معلومه! هرزه :دی
جدیش نگیرید...
