طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۶ مرداد ۰۴، ۱۶:۰۸ - بیست و دو
    وای:دی

تو چله زمستون پشه ندیده بودیم که دیدیم!

اونم نه یکی و دوتا! بیشتر!! :دی

دیشب هوس دستنبو کرده بودیم، تابستون معرفت نشون داد اومد o_O



ب.ن: 5 ماه پیش داشتم با یکی از دوستان درمورد یه محصول زمستونی که زمان بچگیمون تو تلویزیون تبلیغ میکردن صحبت میکردم، ولی هر کاری کردم اسمش یادم نیومد. امشب که خیلی اتفاقی داشتم پیامای اون روز (8شهریور) رو میخوندم یهو اسم اون محصول یادم اومد! با خودم گفتم آکروباک بود؟ نه آتروپات! سرچ کردم دیدم خودشه!!

مربوط به خیلی قدیمه! خیلی خیلی قبل! و همچنان این ذهن زیبا...

+ بعدا نوشت از خود پست طولانی تر شد :))

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۶
اَسی ...

امشب خیلی یهویی سخنان حکیمانم متولد شدن!


1_اگه یه زن به عشق شوهرش مطمئن باشه، نه بهش شک میکنه و نه به کسی از اطرافیان شوهرش حسودی!


2_نمیدونم چه جوریه که ما آدما وقتی در موضع ناصح قرار میگیریم خیلی آینده نگر و عقل کل میشیم! ولی وقتی به خودمون میرسه زرت و زرت زمین میخوریم!


۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۹
اَسی ...

1_کارشناسی که بودم یه بار یکی از بچه ها بهم گفت دلم میخواد چاق بشم. گفتم چاقی که خوب نیست! گفت نه خیلی چاق، میخوام مثل تو بشم. و اون لحظه بود که دو عدد شاخ از روی تعجب رو سر من سبز شد! گفتم من که همه بهم میگن چرا اینقدر لاغری!!! گفت نه تو خوبی. اون روز هرچقدر به خودم و اون نگاه کردم نتونستم در خودم چاقی ببینم و یا اونو از خودم لاغرتر ببینم!

امروز که داشتم عکسای دوران کارشناسیم رو نگاه میکردم و کلللی خاطره خوشگل برام زنده شد، دوباره از تعجب شاخ درآوردم! آخه من از وقتی یادم میاد همیشه لاغر بودم و همیشه صورتم جوش داشته. ولی امروز دیدم چقدددددر قبلا صورتم پر بوده! و روی صورتم دریغ از یک دونه جوش! انصافا دکترم کارشو خوب انجام داده بود و درمانش هم 5 سالی ماندگار بود. درسته همیشه لاغر بودم، ولی حالا از لاغر به لاغرتر تبدیل شدم :|

گاهی چقدر آدم فراموشکار میشه! طوری که سخت قبول میکنه دختر 5 سال پیش درون عکس، خودشه!


2_امروز تو آشپزخونه یه بویی به مشامم خورد که منو برد به 17، 18 سال پیش! و حتی قبل تر!

بوی خونه همسایمون! یه پیرزن مهربون که بالای 15 ساله دیگه تو این دنیا نیست. دقیقا همون بو بود! بویی که جز تو خونه اون پیرزن دیگه هیچ جا و هیچوقت به دماغم نخورده!

گاهی چقدر ذهن آدم شگفت انگیز میشه! اییین همه سال خاطره یک بو رو در خودش حفظ میکنه!

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۳۹
اَسی ...

برخلاف هفته گذشته، این بار آخر هفته بسیار اکتیوی رو گذروندم. رفتم استخر و از ثانیه به ثانیش لذت بردم. خیلی چسبید.

کارای عقب موندم رو انجام دادم.

در کنار فامیل به سر بردیم.

و تو کل روز سرحال و سردماغ بودم :)



توصیه: پست هاتون رو (مخصوصا اگه طولانیه) قبل از نشر حتما کپی کنید!

+ باید به بازی "کلاغ پر" گزینه ی "پست" هم اضافه بشه :/

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۴
اَسی ...

1- مریضی هم میتونه قشنگ باشه و سرشار از حس خوب

وقتی دکتر، بدون دفترچه، رایگان ویزیتت کنه

و داروخونه، بدون دفترچه، رایگان بهت دارو بده

همش هم بخاطر خودت!



2- داشتم تو پیاده رو میرفتم دیدم تو شیرینی فروشی ایستاده، سلام و علیک کردیم. هی میگه: بفرما! بفرما!

آخه کجا بفرمام؟ تو شیرینی فروشی؟ شیرینی هم نخریدی که من بفرمام -_-

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۲۵
اَسی ...

شام درست کردم:


جوه دیگه! میگیره :دی

(از اثرات چند دقیقه کانال دیدن)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۱۵
اَسی ...

+ دلت برام تنگ شده؟

- دیگه از رو رفته دلم

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۰۰
اَسی ...

خدا چه دختری به من داده!

هم سالمه

هم خوشگله

هم حرف گوش کن


(مونولوگ مامانم بعد از عیادت از دوستم پیرو عمل زیباییش)

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۹
اَسی ...

حسودم

به تخته پاره بر موج!

رها رها رها او ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۱۳:۵۱
اَسی ...

مثل وقتی با صدای تلفنت از خواب بیدار میشی و میبینی همکارت میگه روز قبل سوتی دادی و حالا تبعاتش به گوش رئیست رسیده! میخوای تریپ غم ورداری اما مامانت خیلی سرحاله و اونقدر باهات میگه و میخنده که ناراحتیت یادت میره

دوباره صدای تلفنت بلند میشه و این بار خود رئیسته! آماده میشی برای سرزنش شدن. ولی میبینی رئیست هم کیفش کوکه و بهت راه حل میده تا مشکل رو برطرف کنی

حتی تماس دوباره ی خواستگار مذکور هم نمیتونه خدشه ای به حال خوبت وارد کنه


مثل وقتی داری با دوستت درمورد هوای سرد حرف میزنی و از سردی بیش از حد دستات تو زمستون براش میگی و میبینی فرداش با یه جفت دستکش خیلی کلفت دولایه سورپرایزت میکنه و تو فقط میتونی درمقابل محبتش، بهت زده نگاش کنی و بهش بگی: دیوونه!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۷ ، ۱۲:۵۱
اَسی ...