طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۶ مرداد ۰۴، ۱۶:۰۸ - بیست و دو
    وای:دی

دیروز مثل همه رفتیم تو طبیعت.

بچه ها میگفتن بریم بازی. من مایل نبودم چون نگران ناخنام بودم! با این حال رفتم و هرچند ناخنم شکست اما خیلی خوش گذشت. ^_^


چایی آتیشی درست کرده بودیم. پیاله ها کم بود و به من نرسید. با خودم گفتم خب اینجا که آب نداریم و تا برسیم خونه ظرفا شسته نمیشن. پس اگه تو پیاله ها واسه سری دوم چایی ریختن من نمیخورم. که یهو دیدم اومد طرفم و پیاله چاییشو گرفت سمتم و گفت: بیا این چایی رو بگیر، تو به ظرف دهنی حساسی، من بعدا میخورم.

همین توجه های کوچیک، مهربونی رو نشون میده :)


از دیروز بدنم کوفته است و ماهیچه هام گرفته.

مثل اسی نباشید!

با ورزش دوست باشید -_-

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۳۸
اَسی ...

از صبح بیدارمون کردن که بریم سیزده به در، ولی همچنان تو خونه ایم :|


+ سیزده به در نرفتن تو هیچ دردی از سیل زده ها دوا نمیکنه! خیلی میخوای همدردی کنی کمک رسان باش :/

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۲۴
اَسی ...

1_ یکی از دوستای مامانم سه تا دختر داره. هر چهار نفرشون اومدن خونه مون عید دیدنی. اینا جوری هستن که به کسی مهلت حرف زدن نمیدن. یه ریز حرف میزنن. حتی به همدیگه هم اجازه حرف زدن نمیدن و هی میپرن تو حرف همدیگه. وقتی مقابلشون باشی نمیدونی به کدومشون گوش بدی! فکر کنید چند نفر همزمان دارن باهاتون صحبت میکنن! من همیشه تقسیم بندی میکنم که نگاهم رو کدومشون باشه! چند ثانیه که به حرف یکیشون گوش دادم نگاهم رو میچرخونم رو نفر بعدی! همیشه هم نگران اینم که نکنه اونی که حرفشو نصفه گذاشتم ناراحت بشه! واقعا نمیشه به همشون همزمان گوش داد!

بعد از اینکه حرفاشون تموم شد پا شدن که برن. و اصراااار داشتن که حتما شمام باید بیان خونه ما!

من به این فکر میکردم اگه ما بریم خونه شون هیچ حرفی برای گفتن نخواهیم داشت چون همه حرفا خونه ما زده شده و حرفی نمونده. ولی وقتی بعد از چند روز رفتیم خونه شون، اونقدر حرف زدن که وقتی اومدیم بیرون به مامانم گفتم یه کم به گوشامون استراحت بدیم :))


2_ این قابلیت جدید تلگرام چقدر بده! چه معنی داره طرف مقابل بتونه پیامای ما رو حذف کنه؟ :/


3_ بعد از برنده شدن تو مسابقه مذکور، فقط اسمم رو بهشون اعلام کردم. ولی با کمال تعجب دیدم تو کانال، اسمم رو به اضافه شهرم نوشتن! مگه از روی اکانت تلگرام میشه محل زندگی رو شناسایی کرد؟! گفتن شمارم رو هم میتونن بفهمن! o_O


4_ وقتی از دختر پسرعمه ی مادرت، به عبارتی از دختر دخترعموی مادرت، تراول عیدی بگیری، باید هم به دید و بازدید عید علاقمند بشی! :دی


5_ مگه میشه رقیبت تو جمع آوری هرچه بیشتر عیدی، مادرت باشه؟! به سختی تونستم پیشی بگیرم! اونم با 3 هزار تومن و 1 دلار ;)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۶
اَسی ...

1_ واسه عید کلی دکوراسیون خونه رو تغییر دادم. یه عالمه وسیله رو جابجا کردم. جای خیلی چیزا رو عوض کردم. ولی اونقدرام به چشم دیگران نیومد. یعنی اصلا ندیدن و متوجه تغییرات نشدن! حالا فهمیدم تغییر دکوراسیون و خونه تکونی واسه دل خود آدمه. تویی که تو اون خونه زندگی میکنی و از تغییراتش و از نو شدنش لذت میبری. حالا از دیدن تک تک اون تغییرات لذت میبرم و حالم خوب میشه :)


2_ همیشه برام سوال بود چطور بچه ها با اون ناخنای کوچیکشون صورت خودشون یا دیگران رو چنگ میزنن؟ اصولا در ناخن پتانسیل چنگ زدن رو نمیدیدم. خودم با اینکه معمولا ناخنام بلنده ولی هیچوقت کسی رو چنگ نزدم. تصور میکردم ناخن باید بشکنه موقع چنگ زدن! تا اینکه دیروز وقتی داشتم حرف میزدم و به تبعش دستمو حرکت میدادم یهو انگشتم خورد به صورتم و پوستم خراشیده و زخمی شد :|


3_ از یه چیزی که خیلی بدم میاد تقلیده! اینکه از کسی تقلید کنم و بدتر از اون، کسی ازم تقلید کنه!

اومده عید دیدنی: این عکسو کجا گرفتی منم دلم میخواد از این عکسا بگیرم!

این عروسک رو از کجا خریدی منم میخوام!

این فرشتون چقدر قشنگه ما هم بریم بگیریم!

بابا خب خودت از خودت ایده و سلیقه نداری؟ فقط منتظری ببینی دیگران چیکار میکنن که بری کپی کنی؟ :/

به نظرم قانون کپی رایت باید مشمول سلیقه و ایده های ذهنی هم بشه -_-


4_ چقدر این برنده شدن تو مسابقه ها شیرینه ^_^

اصولا من زیاد برنده میشم (آیکن خودشیفتگی)

چندی پیش تو مسابقه شعر مربوط به کانال یکی از بلاگرا برنده شدم. یه بار هم تو یه کانالی عضو شدم و صرفا بخاطر همین عضویت، قرعه کشی کردن و منم برنده شدم. حالا هم تو یه مسابقه تلگرامی شرکت کردم و بعد از سه روز (یعنی امروز) پیام دادن که برنده شدی =)

آوازه برنده شدنم تو مسابقات وبلاگی هم که به گوش همگان رسیده :دی


5_ عادت چیز بدیه؛ یا بهتر بگم "عادی شدن"

یه وقتایی واسه رسیدن به یه هدفی یا به دست آوردن چیزی یا بودن با کسی اونقدر شوق و ذوق داری که خواب و خوراک نداری! اما بعد از رسیدن به اون آرزو دیگه همه چی برات عادی میشه و ذوق و شوقت تموم میشه. انگار شوق رسیدن بهش از داشتنش شیرین تره o_O

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۳۳
اَسی ...

دراز کشیده بودم که با زیاد شدن صدای بارون از خواب پریدم!

از پریشب یه ریز داره بارون میاد ولی الآن یهو شدید شد! میگم شدید یعنی شدید ها! انگار دوش حمام رو تا آخرین درجش با شدت باز کرده باشی! انگار از آسمون داره سیل میاد!! نمونش رو حتی تو بارونای مصنوعی فیلما هم ندیده بودم!

همین الآن برق قطع شد

خدایا به خیر بگذرون...

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۳۷
اَسی ...

دیشب واسه اولین بار در عمرم چهارشنبه سوری داشتم! البته از نوع خانوادگی و سالمش بود! کلی خوش گذشت ^_^


روز مرد رو به آقایون داداشا تبریک میگم و آرزو میکنم اگه پدر نیستید ایشالا بشید :)


وای که چقدر همه جا پر از حس خوبه!! انرررررژیه که از سر و روی شهر و آدما میباره! خیلی عید امسال برام شیرین و هیجان انگیزه! الهی هوای دلمون همیشه مثل عید، بهاری و تازه باشه و همه سرحال و سر کیف باشن ^__^


نه به آجیل!

نه به ماهی!

نه به سبزه!

این شعار رو امسال ما عملی کردیم و هیچکدومو نخریدیم! به همین سادگی :)



وای چقدر این اسفند زود تموم شد!! من هنوز واسه تحویل سال آماده نیستم!!

برم که کلی از کارام مونده!!

خداحافظ تا سال بعد ;)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۵۹
اَسی ...

و عشق

این خیال سحرانگیز

از سر به در نمیشود

که نمیشود

که نمیشود...

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۰
اَسی ...

یه نفر به من پول بدهکاره. یکی که مثلا باهم دوست شده بودیم. پولمو نداد و به خیال خودش بالا کشید. احتمالا پیش خودش فکر میکنه خیلی زرنگه و با افتخار به همه اعلام میکنه فلانی حتی یه قرون هم نتونست از من بکنه!

تو این جریان از من هیچی کم نشد. اون پول اصلا برای من رقمی نیست که بخاطر از دست دادنش ضرر کرده باشم و یا با گرفتنش وضعم خوب بشه!

ولی این وسط، اون آدم شرف و آبروی خونوادگیشو پیش من و خونوادم از دست داد! طوری که به اون و خانوادش به چشم حقارت نگاه میکنم. یه آدم چقدر میتونه بدبخت باشه که اینقدر مفت عزت خودش و خانوادشو از دست بده!

عزت، شرف، آبرو چیزایی نیستن که راحت به دست بیان

یه وقتایی لازمه بخاطر حفظشون از مالت خرج کنی

ولی بعضیا بخاطر به دست آوردن پول، شرفشونو خرج میکنن!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۴۴
اَسی ...

دیشب رفتیم به مناسبت روز مادر کیک بگیریم. تو یه شیرینی فروشی با ویترین خالی از کیک مواجه شدم. پرسیدم کیک ندارین؟ گفت چه سایزی میخوای؟ گفتم دارین یعنی؟ گفت آماده نیست چه سایزی میخواین براتون بزنم.

گفتم چقدر طول میکشه؟ گفت 5 دقیقه

قبول کردیم و منتظر موندیم.

چند تا ورقه کیک روی هم گذاشت و تبدیلش کرد به یه کیک تولد و خامه کشی کرد. با تعجب داشتم به حرکاتش نگاه میکردم. یهو برگشت نگام کرد و گفت: آبجی چرا اینجوری نگاه میکنی؟ از شما که بهتره تپ و تپ غذا درست میکنید! کیکه دیگه!

و به کارش ادامه داد. نمیدونستم چی بگم! میخواستم از خودم دفاع کنم ولی دیدم من که اصلا اهل آشپزی نیستم! اگه بگم من چپ چپ نگاهت نکردم هم دروغ بود! سکوت پیشه کردیم تا کارش تموم شد و یه کیک بزرگ تحویلمون داد. و عذرخواهی کرد بابت معطلیمون.


این هدیه رو هم دریافت کردم :)


۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۴۸
اَسی ...

خوشی ام تکمیل میشود با صدای خنده ات زیر بارش برف

از ذوق کودکانه ات برای دنبال کردن دانه های برف

دنیا مال من میشود از تماشایت

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۰
اَسی ...