طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۶ مرداد ۰۴، ۱۶:۰۸ - بیست و دو
    وای:دی

خانم مراجعه کننده با دختر کوچولوش روبروم ایستاده بودن و منتظر بودن کارشون رو انجام بدم. داشتم اطلاعاتشون رو خیلی سریع یادداشت می‌کردم که زیاد معطل نشن. همینطور که با خط کج و معوج داشتم می‌نوشتم، تو ذهنم گفتم: الان اینا می‌گن چه خط بدی داره!

یهو دختر کوچولو خیلی بی‌مقدمه گفت: به نظر من دستخط شما خیلی قشنگه.

انگاری ذهنمو خونده بود! با چشمای قلبی و ذوق زده گفتم: ولی خط من اصلاً خوب نیست! و کلی قربون صدقش رفتم. طفلی هاج و واج نگام می‌کرد و نمی‌دونست درمقابل این حجم از ذوق زدگی چی باید بگه. لابد با خودش فکر می‌کرده چرا به این خط که از نظر اون قشنگه گفتم خوب نیست! آیا خط خودم رو زیر سوال بردم یا سلیقه اون رو؟

خلاصه که همیشه هم اونطور که فکر می‌کنیم نیست. ممکنه نگاه دیگران با نگاه ما متفاوت باشه ;)

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۵۷
اَسی ...

سلام.

چقدر فاصله افتاد بین این پست و پست قبلی!

ظاهراً خیلی سرگرم زندگی شدم که پست جدید نذاشتم.

 

امروز توی محل کارم، یکی از مراجعه کننده‌ها وقتی کارش تموم شد و رفت، بعد از گذشت ده دقیقه، دوباره اومد و صدام زد و گفت: «براتون زنگ تفریح آوردم». و این رو به من داد:

 

​​​​​​

 

خونه‌ش نزدیک محل کارمه.

گفت: «دیدم خیلی شیرینه دلم نیومد براتون نیارم».

تو اون هوای گرم واقعاً چسبید.

چقدر زیبان آدم‌هایی که بی‌دلیل مهربانن.

 

وقتی خواستم ظرفش رو بهش برگردونم، عطر باغچه‌مون رو براش بردم.

 

 

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۲۵
اَسی ...

خب به سلامتی همه چی گل و بلبله و به جایی رسیدیم که تو خیابون، خودرو صلواتی می‌بینیم!

 

 

اینجوری که یه دور صلوات با تسبیحِ متصل به سوییچ می‌فرستی و ماشین در اختیار شماست!

فقط وقتی به مقصد رسیدین، ماشین رو تو خیابون پارک کنید که برسه به دست نیازمند بعدی :))

 

+ داشتم امتیاز ثبت پست در فروردین ۱۴۰۰ رو از دست می‌دادم‌ها! :دی

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۲۷
اَسی ...

عرض سلام و تبریک سال نو خدمت همه دوستان (شبیه مهمان‌های برنامه‌های تلویزیونی شد!)

الهی ۱۴۰۰ سال تحقق آرزوهاتون باشه.

 

سال تحویل شده، ولی تقویم هنوز توی ۱۳۹۹ گیر کرده.

فردا ۱ فروردینه ولی دومین روز عید به حساب میاد.

فرداشب ساعت جلو میره و از ۱۲ شب تا ۱ بامداد انگار گم میشه توی زمان.

نوروز توی شنبه افتاده و میگن شگون داره.

ما از اون دسته آدمهای خاصی هستیم که دو قرن رو به چشم می‌بینیم. (البته آغاز قرن ۱۵ از ۱۴۰۱ هست). در هر صورت هر دو تاریخ ۱۳۰۰ و ۱۴۰۰ رو تجربه کردیم.

من به امسال امیدوارم. خیلی امیدوار! دارم می‌بینم اتفاقات درخشان امسال رو که دونه دونه رخ میدن. شک ندارم وقتی اسفند برسه، موقع نوشتن پست پایانی سال، بعد از لیست کردن اتفاقات قشنگ، این پست رو اونجا لینک می‌کنم.

 

سالتون عسل ;-)

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۹
اَسی ...

یه عده هستن که وقتی به محل کارم مراجعه می‌کنن، بدون ماسکن. یا موقع صحبت، ماسکشون رو برمی‌دارن. نکته جالب توجه در این گروه خاص، اینه که برداشتن یا نداشتن ماسک کاملا عمدی هست. و علت اصلیش خودنمائیه! چرا که این عزیزان، مفتخرن به عمل زیبایی بینی، یا لمینت دندان. خب طرف کلی هزینه کرده که در نظر دیگران زیباتر دیده بشه. بعد چطور اون همه هزینه رو زیر ماسک پنهان کنه؟ :|

یه عده دیگه هم هستن که زیر ماسک آرایش میکنن و به محض اینکه به یه فرد آشنا میرسن، ماسک رو برمی‌دارن و احوالپرسی می‌کنن! چه کاریه خب؟ بکش و خوشگلم کن؟ :/

این وسط یه کوچولویی هم هست که وقتی به محل کارم اومد، ماسکش پایین بود. بهش گفتم ماسکت رو بزن. زد و بعد از اینکه یه ذره همینطوری الکی تو سالن چرخید، دوید بیرون. وقتی برگشت دیدم ماسکش پایینه دوباره. بهش گفتم کجا رفتی؟

درحالیکه داشت ماسکش رو می‌زد گفت: رفتم نفس بکشم o_O

:)))

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۸
اَسی ...

آقا من همیشه:

قطاب رو با باقلوا

مسقطی رو با باسلوق

برگ رو با کوبیده

شیشلیک رو با چنجه

بی آر تی رو با وی آی پی

ICDL رو با ADSL

اشتباه می‌گیرم :|

 

شما چه اشتباهات این‌چنینی دارین؟

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۹
اَسی ...

امروز در خیابان

برای جوانیِ از دست رفته ام

گریستم

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۷
اَسی ...

هم‌اینک توجه شما را به پیامکی که به دستم رسید جلب می‌نمایم:

 

 

آقای گلممد خان پسرعموی عبدلا! من خودم خریدارم و پولم هم نقده! فقط مشکل اینجاست که من نمی‌تونم زنگ بزنم چون شارژ ندارم! یک کارت شارژ مرحمت بفرمایید بقیش حله :))))

 

+ مال‌خر و دلال نبودیم که به لطف ایشون شدیم :دی

۱۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۵۷
اَسی ...

یکی از دوستان که چند سال پیش توی یه اردوی دانشجویی باهاش آشنا شدم، امروز بهم پیام داد. تعجب کردم که چی شده بعد از این همه مدت یاد من افتاده و چه کار مهمی داره!

پیامش این بود:

سلام خوبی چه خبر ازدواج کردی؟

گفتم سلام نه ازدواج نکردم.

گفت خوشبخت باشی

و تمام!

 

یعنی یهو یاد من افتاده و براش سوال شده آیا ازدواج کردم یا نه. بعد که جوابشو گرفت خیالش راحت شد و رفت.

 

۱۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۰۳
اَسی ...

نشستم توی تاکسی. بقیه مسافرها و راننده هم سوار شدن و حرکت کردیم.

به محض بسته شدن درهای تاکسی، یه عطر مردونه آمیخته به بوی سیگار تو فضای ماشین پیچید. با استشمامش پرت شدم به دوران کودکیم. به روزهای پر تب و تاب و هیجان‌انگیز گذشته. اون عطر برام یادآور خاطرات سالیان درازی بود. عطر مردونه ای که اسمش رو نمی‌دونم، مخلوط با بوی سیگاری که مارکش رو نمی‌دونم. عطری که سالها بود به مشامم نرسیده بود و با این وجود به خوبی تو ذهنم مونده بود. به راستی که ذهن ما چه قدرت خارق‌العاده و ناشناخته ای داره! و اتاق بایگانیش چه اطلاعاتی رو که در خودش ذخیره نکرده! حتی اگه سالها خاک بخورن و به یاد آورده نشن اما مثل روز اول سالم و دست نخورده می‌مونن.

نمی‌دونم کدوم یکی از چهار آقایی که تو تاکسی بودن اون عطر خاص رو زده بود و کدومشون اون سیگار مخصوص رو کشیده بود. اما دقیقا همون بو بود. خود خودش بود. همون ترکیب دوست‌داشتنی و منحصر به فرد که باعث شد من غرق در گذشته‌ها بشم.

در تمام طول مسیر، عمیقا اون عطر رو نفس کشیدم

با بغض...

با اشک...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۳۹
اَسی ...