طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

آقا من تسلیمم!!

 

امروز مامان سبزی خریده بود به من گفت بیا باهم پاکشون کنیم ، بعدم یه دسته شاهی گذاشت جلوم ، بقیه سبزیها رو هم خودش شروع کرد به پاک کردن

منم هرچی این سبزیا رو پاک میکردم به جای این که کم بشن انگار بیشتر میشدن! به مامان گفتم آخه این سبزی چیه که میخری؟ :(

ولی کاش هفت هشت تا خواهر داشتم سه سوته سبزیا پاک میشدن! این موقعاست که آدم به کمبود خواهر پی میبره...

خلاصه دیدم شاهیا از رو نمیرن ، در آخر من از رو رفتم :| بقیش رو به مامان واگذار کردم و رفتم کنار.

بله من کم آوردم، از همینجا اعلام میکنم که کم آوردم ، اونم از یه مشت سبزی!!!

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۳
اَسی ...

با نام خدا وبلاگم رو شروع میکنم

با این امید که در کنار شما اتفاقای خوبی اینجا رقم بخوره

پس

سلام به همه :)

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۶
اَسی ...