طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات


مامان: امشب زودتر بخواب صبح زودتر باید بیدار شی که بریم

من: این و که یه بار گفتی :/

مامان: تو یخچال آبمیوه هست چرا نمیخوری؟

من: این و نگفته بودی !! ^_^ :))

 

دوستان قراره فردا بریم تهران، چند روزی نیستم ( مثلا اگه من سه چهار روز نباشم شما نگران میشین :دی ) حالا اگه نت داشتم میام

پیش به سوی مسافرت ... !! :)

۱۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۰۱:۵۷
اَسی ...


امروز تیر چراغ برق جلوی خونه مون رو عوض کردن و همین مساله باعث شد داداشم تسبیحش رو بعد از 15 سال پیدا کنه!

حتما میپرسید این دو تا موضوع چه ارتباطی به هم دارن؟

باید در جوابتون بگم که پونزده سال پیش داداشم و دوستش داشتن تو کوچه بازی میکردن، بازیشون این بوده که تسبیح داداشم رو مینداختن بالا و دوباره میگرفتنش، در همین حین تسبیح میخوره به سیم تیر برق و همونجا گیر میکنه! اینطوری میشه که 15 سال از زندگیش رو اون بالا میگذرونه!

امروز که تیر چراغ برق رو انداختن، داداشم تسبیحشو از رو سیما برداشت،

و اینگونه بود که تسبیح پس از پانزده سال تبعید به خانه بازگشت ...

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۲
اَسی ...


اون آهنگ کامران و هومن و شنیدین که میگه:

این جمله ی منه،

دوست دارم خیلی زیاد،

فقط واسه تو ساختمش،

دوست دارم خیلی زیاد،

به چشماتم خیلی میاد... ؟

بعد اونوقت این (دوست دارم خیلی زیاد) جمله ی اونه؟؟ یعنی made by کامران و هومنه؟؟ این نبوغشون منو کشته!! چقدر فسفر سوزوندن تا این جمله رو ساختن! چی کشیدن واقعا... :/

حالا این که میگن (به چشماتم خیلی میاد) منظورشون چیه دقیقا؟؟ یعنی جمله یک چیز پوشیدنی است آیا؟؟ یا مثلا کلاهه که وقتی میذاره رو سرش به چشماش میاد؟؟ پس یعنی اونا با این جمله ی خودشون که فقط هم ساخته ی خودشونه دارن سر طرفشون کلاه میذارن؟؟ 0_o ;)

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۴:۱۲
اَسی ...


بچه که بودم یه بار از داداشم پرسیدم: مرگ یعنی چی؟

گفت: یعنی مردن ...

گفتم: برگ یعنی چی؟؟

گفت: خب یعنی برگ درخت دیگه :/

گفتم: پس مرگ برگ آمریکا یعنی چی؟؟؟ 0_o

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۰۲:۳۹
اَسی ...


آدمای اطرافت دو دسته ان :

یا در کنارتن ، یا مقابلتن

اونایی که در کنارتن اگه قرار باشه دیگه کنارت نباشن ، در مقابلت می ایستن ،

به همین سادگی ...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۳:۰۰
اَسی ...


به مامان میگم: شبا خیلی سرده، هر چقدر پاهامو تو پتو میپیچم گرم نمیشن

میگه: جوراب بپوش، جوراب اضافه نداری تو خونه بپوشی؟؟

میگم: ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی امکان داره که من جوراب نداشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! میخوای بدونی من چند تا جوراب دارم؟؟ بشمارم برات؟؟؟

میگه: نمیخواد بابا قبول کردم

میگم: نه! واسه خودم سوال شد ببینم چندتاست!!

رفتم کشومو باز کردم و شروع کردم به بیرون ریختن جورابام :))

فکر میکنید چند جفت شد؟؟؟؟

30 جفت جوراب دارم!! نه کمتر نه بیشتر!! در انواع و اقسام و رنگها و سایزهای مختلف :))

فکر کنم تو این دوره و زمونه ای که مردم کمتر جوراب میپوشن، من رکورد دار باشم!! اصن کلکسیونیه واسه خودش خخخخخ

به داداش کوچیکه میگم: تا حالا این همه جوراب و یه جا دیدی؟؟؟ :دی

میگه: آره، تو مغازه جوراب فروشی :-P

۲۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۸
اَسی ...

1_داداش بزرگه: مگه دوباره قراره تو خونه مراسم بگیرین؟

من: نه! چطور؟

داداش بزرگه: پس این همه شیرین عسل و واسه چی خریدین؟

من: همینجوری خریدیم خودمون بخوریم!

داداش کوچیکه: واسه چی بهش میگی خب الآن میره همه شو تموم میکنه :/

من: چیه نکنه خودت واسشون نقشه داری؟؟ ;)

داداش کوچیکه: نه :|

 

2_میخوام نماز بخونم، داداش بزرگه میگه: پرادو !

من: چی؟ پرادو؟؟

داداش بزرگه: آره پرادو :)

و من در این لحظه متوجه میشم منظورش اینه که سر نماز دعا کن من پرادو بخرم!

من: سقف آرزوهاتو ببر بالاتر! پرادو چیه آخه؟

داداش بزرگه: ها ! جیپ هامر :دی

من: خخخخخخ

داداش بزرگه در حالی که داره میره بیرون : میلیارد !!

من: باشه :))))

 

3_اومدم نشستم سر سفره شام، داداش کوچیکه میگه: غر بزن!

من :|

داداش کوچیکه اشاره میکنه به بشقاب غذام و میگه: غر بزن غر بزن!!

من: حالا یه دونه آلو اشکالی نداره :/

لازم به توضیحه که من تو فسنجون همیشه دنبال گوشتای قلقلیشم، ولی گاهی میبینم اونی که من گوشت پنداشتم آلو بوده و بدجوری میخوره تو ذوقم، داداش کوچیکه برعکس منه و گوشت دوست نداره و به امید یافتن آلو به گوشت میرسه!

واسه همین من به مامانم گفته بودم(در واقع غر زده بودم) که من تو فسنجون آلو دوست ندارم، خب چرا وقتی پسرت گوشت دوست نداره براش گوشت میذاری واسه من کم میذاری؟ خو واسه هر کی هر چی دوس داره بذار :/

البته اینم بگما من درکل گوشت دوس ندارم اما گوشت چرخ کرده دوس دارم! و آلو دوس دارم ولی تو فسنجون آلو دوس ندارم

خب پس کی این مادرا باید یاد بگیرن که بچه هاشون چه سلایقی دارن؟؟

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۰۵:۰۷
اَسی ...

کلاس اول ابتدایی که بودیم تو کتاب فارسیمون یه سری عکس بود که باید زیرشون اسم اون عکسا رو مینوشتیم

یه بار عکس یه برگ و گذاشته بودن،

یکی از بچه ها به معلممون گفت: خانم اجازه؟ ما که هنوز (ل) نخوندیم :|

معلممون گفت: (ل) واسه چی؟؟!!

بچه : آخه اینجا عکس بَلگ هست :|

۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۳:۲۱
اَسی ...


یه مسابقه آشپزی به اسم دستپخت از شبکه یک نشون میده نمیدونم دیدینش یا نه، شرکت کننده هاش اینجور که میگن سرآشپزای حرفه ای هستن! همه شون مدرکای بین المللی و از این جور چیزا دارن

چند وقتیه مامانم به من میگه برو تو این مسابقه شرکت کن!!!

میگم آخه من؟؟؟ من که هیییییچ سر رشته ای در زمینه آشپزی ندارم 0_o

میگه کاری نداره! با هم تمرین میکنیم یاد میگیری :)

میگم آخه این غذاهایی که اینا میپزن تا حالا اسمشون هم به گوش من نخورده حتی!!

میگه اشکال نداره، تو میتونی، برو شرکت کن، از بیکاری که بهتره :/

میگم ممنون که این همه به من امید میدی، تا تو رو دارم غم ندارم :)

 

معلوم نیست مامانم چه توانایی هایی از من دیده که تا این حد روم حساب میکنه :|

 

مامان چند روز پیش همون مرغی که گربه اومده بود سر وقتش رو گذاشته بود بپزه، بهم گفت: من دارم میرم بیرون، به مرغ نمک و ادویه بزن مراقب باش نسوزه تا من برگردم

من بعد از این که یه کم فکر کردم پرسیدم: گفتی نمک و زردچوبه؟؟

گفت: نه! نمک و ادویه :/

بعدم رفت.

منم که دیدم وظیفه خطیری به عهده م گذاشته شده دست به کار شدم!

نمک و ادویه رو به مرغ اضافه کردم (به مقدار لازم :دی)

نمیدونم چرا نمک و ادویه به همه قسمتا به طور یکسان پاشیده نشد :|

پس اینایی که تو تلویزیون آشپزی میکنن چیکار میکنن که نمک و... به همه قسمتا یه اندازه میریزه؟؟

به نظر خودم حرکت دستم خوب بودا 0_o

شعله گاز و کمِ کم کردم طوری که به مرز خاموش شدن رسید! و با این کار احتمال سوختن غذا به صفر رسید :دی

فکر کنم شروع خوبی بود! باید واسه ثبت نام تو مسابقه آماده بشم! حالا اگه اول هم نشم دوم رو حتما میشم!! ;)

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۳:۴۴
اَسی ...


بذارید اول از همه، یه سوال ازتون بپرسم:

آیا شما، دوستِ دوستِ دوستِ خاله تون رو میشناسین؟؟؟

آیا اصلا چنین چیزی ممکنه؟؟

در جواب باید بگم که بله ممکنه!! البته درمورد بعضی از افراد :|

حالا بشنوید که ماجرا از چه قراره:

یه آقا پسری از خاله شون پرسیدن: خاله اون دوستت هست که اسمش نسرینه؟

خاله: خب؟

پسر: یه دوستی به اسم اَسی داره که اتفاقا همسایه شون هم هست؟؟

خاله: خب؟؟

پسر: اَسی یه دوستی داره که چشم ابرو مشکیه؟؟؟

خاله: خب؟؟؟

پسر: آمارشو واسم دربیار :دی

 

واقعا من نمیدونم در برابر این افراد باید چی بگم 0_o

پسره نه تنها دوستِ خاله ش رو میشناسه و آدرس خونه شون و بلده، بلکه همسایه ی دوستِ خاله ش رو هم به اسم میشناسه، علاوه بر اون دوستِ همسایه ی دوستِ خاله ش رو هم میشناسه!! چه شود دیگه؟؟!!

این پسرا واقعا چه جور موجوداتی ان؟؟

من وقتی میرم بیرون فکر میکنم هیشکی منو نمیشناسه! ولی مثل این که این پسرا آمار همه ی دخترا رو دارن!!!

نکته ی جالبتر این که همین پسرایی که آمار غریبه ترین دخترا رو دارن، از نزدیک ترین دوستای خودشون هیچی نمیدونن!!

میپرسین چطور؟؟

از آنجایی که این آقا پسری که درباره ش گفتیم، نمیدونه که این دختری که آمارش و میخواد، به تازگی نامزد دوستش شده!!! :|

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۳:۰۳
اَسی ...