طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۶ مرداد ۰۴، ۱۶:۰۸ - بیست و دو
    وای:دی

مراسمی سنتی در خانه ما رواج دارد که مختص خانواده ماست و هر از گاهی توسط من یا برادرم اجرا میشود.

نام این مراسم "جوراب شوری" است!



+ یه یادی هم بکنیم از قدیما :دی

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۴
اَسی ...

زنگ زده میگه "یه آمپول بدون نسخه دارم جایی برام نمیزنن، واسه همین مزاحم تو شدم زحمتشو بکشی"

تعجب کردم! آخه من اصلا راجع به اون قضیه به کسی چیزی نگفتم! لابد منو با کسی اشتباه گرفته بود!

گفت "میتونی دیگه؟" نمیدونم با چه اعتماد به نفسی گفتم آره آره!

گفت "یادمه گفته بودی با فلانی تو هلال احمر آموزش دیدی"

حالا من اصلا هلال احمر نرفتم! گفتم من آموزش ندیدما فقط یه بار به یکی همینجوری آمپول زدم! گفت "خب دیگه پس بلدی. آمپول عضلانی که کاری نداره! من چون واسم سخته به خودم بزنم میخوام تو بزنی"

هیچی دیگه الکی الکی مشتری پیدا شد!

خلاصه رفتم و همه چیزا رو آماده کردم. دفعه قبل سرنگ پر شده و آماده رو فقط به مریض تزریق کردم ولی این بار کارای آماده سازیشم خودم انجام دادم البته منهای شکستن آمپول! چون نتونستم و خود مریض شکوند، بماند که سر آمپول تو دستش خرد شد!

هی میپرسید "سرنگش خوبه؟ تو خونه داشتم آوردم! اگه خوب نیست یه سرنگ دیگه بگیریم" گفتم نه خوبه همینو میزنم! دیگه اینکه خوب بود یا نه رو خدا عالمه!!

برخلاف اون دفعه که خیلی راحت و روان و سریع عمل کردم، این بار سوزن رو با کمی مشقت فرو کردم و گفتم درد داشت؟ گفت "نه! اونقدر خوب زدی که اصلا متوجه نشدم"

موقع خداحافظی گفتم اگه مشکلی پیش اومد منو بیخبر نذاری ها! گفت نه خوبم بابا :)

واقعا از من بعید بود چنین حرکتی! نه اونقدر جسارت دارم که کاری رو بدون مهارت انجام بدم، نه اصولا آدم اهل ریسکی ام که دست به چنین اعمالی بدون نظارت یه کاربلد بزنم!

وقتی برگشتم خونه به مامانم گفتم اصلا نمیتونی حدس بزنی کجا بودم! باورش نمیشد که چیکار کردم! گفت واسه چی قبول کردی اگه اتفاقی بیفته چطور میخوای پاسخگو باشی؟ گفتم خودمم نمیدونم o_O

:)))


+ الآن یادم افتاد که وقتی بچه بودم دوست داشتم در آینده دکتر بشم که آمپول بزنم! مثل اینکه آرزوی بچگیم برآورده شد :|

:دی

۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۳:۱۵
اَسی ...

ما یه همچین دوستای پایه ای داریم:



و یه همچین دوستای با محبتی:



و یه چنین دوستای بامعرفتی:



بعله! :دی


کور از خدا چی میخواد؟


+ صاحبش کامنت بذاره خودشو معرفی کنه ;)

۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۲
اَسی ...

زنگ زده میگه من فلانی هستم مسئول اپراتور همراه اول

خط شما مشمول هدیه روزانه 3 ساعت مکالمه رایگان، فلان تعداد پیامک رایگان، ماهانه 3 گیگ اینترنت رایگان، به مدت یک سال شده!

45 هزار تومن باید بدی، مامور ما میاد جلو خونتون پولو میگیره و یه کد بهت میده، شماره منو برات سیو میکنه، تو کد رو واسم میفرستی منم هدیه رو روی خطت فعال میکنم!

گفتم من نه روزی 3 ساعت حرف میزنم، نه اصلا پیامک میفرستم واسه کسی، نه این هدیه به دردم میخوره

گفت یعنی نمیخواین از مزایا و امکانات ویژه ای که به خطتون تعلق گرفته استفاده کنید؟؟؟!!!!

گفتم نه -_-


اگه تو از شرکت تماس گرفتی چرا با موبایل زنگ زدی؟

اگه از طرف همراه اولی پس چرا با رایتل زنگ زدی؟ :|

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۲:۴۸
اَسی ...

همین الآن یکی از کارای محال زندگیم رو انجام دادم!


باورم نمیشه!!


به یکی آمپول زدم!!!!! O_O

۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۷:۴۴
اَسی ...

تعریف و تمجید شنیدن، مقوله ی خوشایندیه.

میشه گفت هیچکسی بدش نمیاد از اینکه ازش تعریف کنن.

عموما هم این تعریف ها توسط دوستان و عزیزان و نزدیکان صورت میگیره، گاهی هم افراد غریبه از آدم تعریف میکنن.

اما وقتی یه نفر (یا یه دشمن) وسط یه دعوای جدی بیاد با حرص ازت تعریف کنه، طوری که هیچوقت دیگه چنین کلماتی رو به زبون نیاورده باشه، و تو اصلا توقع این تعریفا رو تو اون موقعیت نداشته باشی، اونوقته که شیرینیش برای همیشه زیر زبونت میمونه و با هر بار یادآوریش قند تو دلت آب میشه!

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۲:۵۳
اَسی ...

نفر اول کیه:

- اون خانمه که خودشو وسط میندازه

+ آهان شناختم


نفر دوم کیه:

- اون دختره که تو بدت میاد

+ میدونم کیو میگی


نفر سوم کیه:

- اون خانمی که همه جا هست

+ آره میشناسم



فکر کنم اونقدری واضح بودن که همه شما هم فهمیده باشین! :)))

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۴:۲۲
اَسی ...

هیچوقت فکرشو نمیکردم که یه روز تو چنین موقعیتی قرار بگیرم!

امروز تو محل کارم بهم پیشنهاد رشوه شد!!!

گمون نکنم تابحال چنین چیزی تو محل کارم سابقه داشته باشه، چون اصولا کار ما طوری نیست که به رشوه بیانجامه!

خیلی ریلکس اومده سرشو آورده جلو با صدای آهسته تر میگه: یه هزینه ای میدم کارمو زودتر راه بنداز

گفتم نه!

گفت چرا؟

گفتم نه!!

حالا هی اصرااااار پشت اصرار!

گفتم دیگه دارید ناراحتم میکنید

گفت چرا خب عیب نداره که!

دلم میخواست پرتش کنم بیرون سیریشو

از سن و سالشم خجالت نمیکشید

ما رو ببین گیر کیا افتادیم :/

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۳
اَسی ...

معجزه میکند وقتی اسی آشپز باشد!

بادمجان پوست گرفته را بعد از سرخ کردن تبدیل به بادمجان پوست دار میکند:


اصلا معلوم نیست بدون پوسته! :دی

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۳:۰۲
اَسی ...

اگر دیدید اسی درب خانه را گشود و فریاد زنان وارد شد، بدانید بوی قرمه سبزی به مشامش خورده!

همینقدر عاشق

همینقدر مهجور o_O

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۱۳:۰۰
اَسی ...