طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

از قندیل تا چکمه :دی

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ

وقتی لباسم رو بند رخت قندیل بسته بود ولی هواشناسی شهر ما رو گرمترین نقطه ی استان اعلام کرد!!!

 

 

امروز رفتم بانک مرکز استان و بعد از این که منو از این باجه به اون باجه فرستادن بالآخره کارتم و رفع مسدودی کردم! (این اصطلاحی بود که متصدیای بانک میگفتن :| ) گفتن چند ساعت طول میکشه تا کارت فعال بشه
وقتی کارم تموم شد و داشتم از درب بانک خارج میشدم احساس کردم یه چیزی به پام گیر کرد، هر چی جلوتر رفتم دیدم اون شیء هم داره باهام میاد! شستم خبردار شد که ای دل غافل! ته کفشمه که کنده شده!!! آخه قبلا هم تجربه شو داشتم! نگاه کردم دیدم بعله! کف چکمه م از پاشنه تا نزدیک پنجه کنده شده! راه که میرفتم هی کف چکمه ازش جدا میشد و همین که پامو از زمین برمیداشتم تلق میخورد به چکمه و صدا میداد!! سریعا خودمو به ماشینمون که جلوی بانک پارک بود رسوندم و نجات پیدا کردم :))

 

بعدازظهر رفتم با همین کارتم از عابربانک پول بگیرم، چون میترسیدم دوباره کارتم مسدود شه :دی

پول نداد :|

رفتم یه دستگاه عابربانک دیگه بازم پول نداد، مبلغ و کمتر از موجودی زدم و . . .!!

.

.

بعد از گذشت 6 سال موفق به دریافت پولم شدم :)))

 

البته یه مقدار ته کارت مونده که اونم میرم باهاش خرید میکنم :)

 

 

+همه شاهد باشین که من در راه رسیدن به پولم از بس دوندگی کردم، یک جفت چکمه فدا کردم!!

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۲
اَسی ...

نظرات  (۲۱)

خخخخ
خسته نباشی دلاور
ب وبم سر بزن لذفن
پاسخ:
سلامت باشی حوری ;)
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۵ محمد فائزی فرد
می گن طرف وقتی میره تو ادارات باید کفش اهنی به پا کنه، همینه ها. :))
منم فردا میرم کفش اهنی به پا کنم.
بعد اینکه دم شما گرم بابت پیگیریهای خفنتون من باب پول و احقاق حق و این چیزا. (گل)
پاسخ:

آره راست میگن :))

پس شمام به این درد دچارین!

ممنون، ماییم دیگه ^_^

بعله...حق گرفتنی ست...
تبریک:)
پاسخ:

همینطوره

متشکرم :)

خدا قوت دلاور
خسته نباشی قهرمان :-)
پاسخ:

زنده باشی :)

چه کنیم دیگه :دی

:)))))
خسته نباشی :))))
پاسخ:
سلامت باشی :)))
قهرمانان
دلاوران
بنام یزدان پیروووووز باشید
واقعا این تلاش و پشتکار رو باید تو کتابای درسی نوشت تا بچها یاد بگیرن
احسنت به شما

ببین من هنوز استرس دارم
برو اون تهشم خالی کن
پاسخ:
وای عزیزم مرررررررررسی تو چقدر باحالی :)))
اصن باید تو گینس ثبت شه ;)

الآن که اینو گفتی منم استرس گرفتم :|
میرم میرم :دی
چه استانیه اونجا مگه؟!
پاسخ:
استان ماست دیگه ;)
آفرین آسی .. خوب جنگیدی روله :))
پاسخ:
آسی نه! اَسی هستم :)
یه پا جنگجو شدم! تو زبون شما هم روله هست؟؟
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۹ لی لی (لیلی نامه)
چقدر هم خوب که حق به حقدار رسید:)))))
پاسخ:
بعله :)
کار اداری شکنجه آمیز ترین کار دنیاست :(((( 

والا... 

+چقدر حالا پول توش بود راستشو بگید لطفا ؟! :دی 
پاسخ:
آره خیلی :(
نمیگم :پی
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۱ مستر نیمــا .
حالا مگه چقد تهش مونده بود ؟
پاسخ:
خیییییییییییییلی بود 0_o
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۵ مائده حوائی
خدا را شکر
پاسخ:
ممنون
خوش اومدین :)
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۴ روزمرگی ...
اینجور که عکسه نشون میده و هواشناسی گفته.. احتمالا استانتون چسبیده به سیبری هستش!! :)))

+
بحث دوندگی نیست.. آه رئیس بانکه گرفته..:))
خب 6 سال پولتون پیششون بوده.. تو عالم خودش فکر میکرده که اون پوله واس اوناس.. اما غافل از اینکه یه روز شما خواهید آمد..
پاسخ:
شما تنها کسی هستین که راجع به قسمت اول پست هم نظر دادین!
نه ما سیبری نیستیم! هواشناسی اشتباه اعلام کرده بود :دی
+
خوب گفتین :))))))
پول واس ماس ;)
و من می آیم ^_^
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۲ روزمرگی ...
واقعا؟! :))
خب خدا رو شکر :)

+
:)))
و شما آمدید «-: :-»
پاسخ:
بله :)
+
اومدم با کفش پاره اومدم :))))))
نه از باران آموختم اسی :-)

پاسخ:
:))
۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۸ روزمرگی ...
عیبی نداره.. همه که نباید با ماشین بنز بیان! :))))
کفش پاره هم خوبه گاهی.. :)
پاسخ:
مثل رحیمی بیچاره که 400 تا بچه داره با کفش پاره پاره :)))
درسته که با ماشین بنز نیومدم! ولی با کفش پاره قرمز اومدم :دی
۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۸ روزمرگی ...
بله بله :)))
ححححح
پاسخ:
پس شمام با این اشعار آشنایی دارین :))))))))))
۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۷ روزمرگی ...
پ ن پ فقط شما آشنایی دارین! :))))
پاسخ:
:)))))
۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۸ روزمرگی ...
البته زمان ما 700 تا بچه داشت.. احتمالا به مرور زمان فکر کرده که فرزند کمتر زندگی بهتر شعار بدی هم نیست! :))
پاسخ:
آره بیچاره چقدرم خانوادش کم جمعیت شده :))))))))))))))))

یه سال لباس بافتنی داداشم رو طناب داخل حیاط مون بود (تقریبا سال 85-86بود )

صبح روز بعد رفتیم داخل حیاط با صحنه خیلی جالبی مواجه شدیم اونم

اینبود که لباس بافتنی کاملا قندیل بسته بود جوری که آستینش شبیه آدم آهنی شده بود سفت و سخت :)) لباس با تشریفات آوردیمش داخل تا یخش آب شه :))

این عکسو دیدم یاد اون لباس افتادم :))


پاسخ:
لباس منم همینطوری شده بود! میترسیدم اگه خمش کنم بشکنه!!!
صحنه جالبی بوده درگیری شما و چکمه

داستانی یبود این پول ها
حالا دقیقا چقدر بود خخخ
پاسخ:

خنده دار بود :)))

رمانی بود واسه خودش!

دقیقا زیااااااااد :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">