۱- گفت: این دستکش رو برای چی دستت میکنی و باهاش آلودگی رو از اینور به اونور منتقل میکنی؟
وقتی رفت دستکشم رو درآوردم.
دوباره که من رو دید، درحال جابجا کردن وسایل بودم.
گفت: الآن که باید دستکش دستت باشه نیست!
گفتم: خب الکل میزنم.
قبل از رفتنش گفت: ناخناتو چیکار کردی؟
با تعجب گفتم: ناخنام؟!
گفت: کندیشون؟
یه نگاه به دستام انداختم و به این فکر کردم مگه تا حالا چند بار من رو دیده که ناخنام تو ذهنش مونده؟ تو این مدت هم که در اکثر مواقع دستکش دستم بوده! و الان تا چه حد دقت کرده که متوجه کوتاه شدن ناخنام شده؟!
گفتم: بخاطر رعایت بهداشت و اینکه این روزا زیاد باید دستامونو بشوریم کوتاه کردم که دست و پا گیر نباشن.
گفت: خوب کاری کردی.
۲- حدود پنج متر دورتر از مرد مسن ایستاده بود و گفت: اگه میبینید من فاصله گرفتم واسه اینه که میترسم ناقل باشم.
و من به این فکر کردم که چرا این فاصله رو با من و بقیه حفظ نمیکنه؟
۳- گفت: حالم بد شده بود و علائم رو داشتم، تا اینکه مشخص شد عفونت روده گرفتم.
مخاطبش گفت: خب خدا رو شکر!
به جایی رسیدیم که بابت عفونت روده گرفتن یکی ابراز خرسندی کنیم...
۴- این روزها از بس با ماسک دیدمش قیافش رو یادم رفته! گاهی که ماسکش رو میزنه کنار تعجب میکنم، انگار یه چیزی سر جای خودش نیست. هی با خودم میگم چرا اینقدر عوض شده؟ یعنی قبلاً هم همین شکلی بوده و من یادم رفته یا واقعا چهرش تغییر کرده؟!
و به این فکر میکنم که ممکنه دیگران هم چهره من رو فراموش کنن!