تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت، من همه محو تماشای نگاهت
این داستان: نیمه پُرِ لیوان!
کرونا و به تبعش زدنِ ماسک باعث شده این روزها خیلی راحت بتونم تو خیابون لبخند بزنم و با دیدن سوژه های خنده دار دیگه جلوی خندم رو نگیرم. اگه حرفی مخالف عقیدم بشنوم خیلی راحت دهن کجی کنم بدون اینکه مخاطبم متوجه بشه. اگه خجالت کشیدم نگران گُل انداختن لُپام نشم. دیگه دنبال قایم کردن جوشای صورتم نباشم. اگه فرصت مسواک نبود با خیال آسوده برم بیرون!
کرونا و به تبعش زدنِ ماسک باعث شده این روزها از طریق چشمها ارتباط برقرار کنم. با چشمهام لبخند بزنم. تلاش کنم منظورم رو با حالت چشمهام منتقل کنم. احساس طرف مقابل رو از چشمهاش بفهمم. دارم تمرین میکنم زبان چشمها رو یاد بگیرم.
پ.ن: میرم بیرون چون شاغلم!
عنوان: فریدون مشیری
چند روز پیش مدیرم میگه خوبی؟ میگم بله. چند دقیقه بعد دوباره میپرسه خوبی؟ میگم بله!!! میگه آخه ماسک زدی از رو چشمات نمیتونم بفهمم حالت خوبه یا نه!
حالا نه که خیلی اهمیت میده به حال من:))