طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

خوشحال و خندان سوار قطار شدیم. قطارش اتوبوسی بود. صندلی هامون رو پیدا کردم. یه خانم رو یکی از صندلی های ما نشسته بود. بهش گفتم اینجا جای ماست؛ گفت آخه جای من اون آقا نشسته من رو فرستادن اینجا! گفتم ما چهار نفریم و به هرحال اینجا جای ماست. گفت صندلی عقب خالیه من برم بشینم؟ گفتم آره

خلاصه بلند شد و رفت.

دیدم جلوی همه صندلی ها غذا و خوراکی هست؛ بعضی هاشون نیم خورده و بعضی ها دست نخورده! خیلی تعجب کردم از اینکه چرا پذیرایی رو زودتر از مستقر شدن ما آوردن و مسافرایی که قبل از ما سوار شدن اینطوری بهشون دستبرد زدن :/

اون خانمی که جای ما نشسته بود، یکی از غذاها رو باز کرده و نصفش رو خورده بود. رفتم پیشش و گفتم اون غذا رو شما خوردی؟ گفت آره ولی پلاستیک نبود! (فکر کرد منظورم اینه که چرا خوردی و جمع نکردی، گفت پلاستیک زباله نبود که بریزمشون دور)

به غذایی که جلوش بود اشاره کردم و گفتم: پس حالا که شما اون غذا رو خوردین من این غذا رو میبرم. گفت باشه.

غذا رو بردم واسه خودمون و جایگزین غذای نیم خورده ی قبل کردم. اما بازهم خوراکی ها ناقص بودن! مثلا کیک و آبمیوه فقط دو تا بود، دوغ یکی، غذا دو تا، سالاد سه تا، ژله دو تا.

خیلی عصبانی شدم! این چه وضعش بود دیگه؟ چه معنی داره هر کی هر جا میخواد بره بشینه و خوراکی های دیگران رو بخوره :/

مسئول قطار اومد. بهش گفتم ببخشید، خوراکی های ما رو خوردن! گفت شما الآن سوار شدین؟ گفتم بله، گفت اینا مال مسافرای قبلی بوده که الآن پیاده شدن. گفتم پس پذیرایی ما رو میارین؟ گفت بله میارن براتون.

خیالم راحت شد و دیدم الکی اون همه حرص خورده بودم -_-

بین خوراکی های نفرات قبل، یه هندزفری هم روی هر میز (همون تخته که به پشت صندلی نفر جلویی وصله) بود که توی پلاستیک دربسته قرار داشت. یه آقایی اومده بود و داشت پذیرایی مسافرای قبل رو میریخت تو زباله؛ ازش پرسیدم این هندزفری ها برای چیه؟ گفت برای دیدن فیلمه، پرسیدم بعد باید همینجا بذاریمشون؟ گفت میتونید با خودتون ببرید.

کلی ذوق کردم که عجب قطار باکلاسیه که علاوه بر اون همه خوراکی، هندزفری هم میده!! :))

نوبت پذیرایی ما رسید! یه خانم و آقا با لباس فرم اومدن و برامون یه بطری آب و یه هندزفری آوردن. منتظر ادامه ماجرا بودیم، ولی هیچ خبری نشد! یعنی فقط یه آب و یه هندزفری؟ همین؟! اونوقت نفرات قبل از ما اون همه خوراکی و غذا داشتن؟ خب کوفت بخورین! چرا این همه تبعیض؟؟ :/

چند تا فیلم دیدیم: دختر، بازگشت لوک خوش شانس، ملبورن، سر به مهر

برگشتنی هم با اینکه تو یه قطار دیگه بودیم ولی باز هم فیلم دختر و بازگشت لوک خوش شانس و ملبورن رو به همون ترتیب قطار قبلی پخش کردن o_O

به اضافه ی "شانس عشق تصادف" و "شب واقعه"

"دختر" رو با اینکه دو بار دیدم ولی هیچی ازش نفهمیدم. "بازگشت لوک خوش شانس" هم یه طنز نه چندان جالب بود. "ملبورن" رو دوست داشتم، قشنگ بود؛ هرچند یکی از مسافرا معتقد بود مسخره است! اما به نظر من موضوع و بازی خوبی داشت. "سر به مهر" رو تلویزیون هم پخش کرده، قصه ی یه دختر بلاگره! فقط از همین لحاظ برام جالب بود. اگه نه شخصیت رو مخی بود! آخه آدم اینقدر ماست؟ اینقدر ضعیف؟ :/

"شانس عشق تصادف" هم یه فیلم آبکی که از همون ب بسم الله تا تهش رو میخونی :|

"شب واقعه" هم برعکس تصوری که ازش میرفت، از بس بی هیجان بود، خواب رو به ادامه فیلم ترجیح دادم -_-

از فیلم بگذریم! برگردیم سراغ همون پذیرایی :دی

تو قطار برگشت، فقط بهمون یه بطری آب دادن بدون هندزفری :|

موقع ناهار، غذا سفارش دادیم. برامون غذا و سالاد و ژله و... آوردن. تازه متوجه شدم که تو قطار رفتمون هم اون غذاها سفارش داده شده بودن و جزء پذیرایی نبوده o_O

همین دیگه :))

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۰
اَسی ...

در جوار حرم امام رضا علیه السلام، تولد خواهر بزرگوارشون، حضرت معصومه سلام الله علیها رو به همه دوستان تبریک میگم :)



دخترا روزتون (روزمون) مبارک ^_^


+ شوهرخاله به من و دخترش میگه: اگه پول دارین بدین برم براتون کادو بخرم!

o_O

پسرخاله میگه: به عنوان هدیه، تو و خواهرم برای من و داداشت غذا بپزین

:|

به قول بعضیا برید کنار محبت نپاچه روتون :/


ب.ن: آقا به من چه؟ :/

تقویم گوشی من زده امروز ولادت حضرت معصومه است :|

ما هم برای محکم کاری دو روز رو روز دختر اعلام میکنیم :دی

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۸
اَسی ...