شکمو هم خودتونین -_-
همین بیست روز پیش بود!
یه جا دعوت شدم واسه مراسم افتتاحیه. متاسفانه جایی کار داشتم و دیر رسیدم. و با درب بسته مواجه شدم. خیلی ناراحت شدم از اینکه به مراسم نرسیدم. به ناچار رفتم خونه.
چند روز بعد متوجه شدم اون روز بعد از اتمام مراسم، همه به صرف ناهار مهمان شدن؛ و این دقیقا در زمانی بود که من در پشت درب بسته به سر میبردم! درحالی که بقیه داشتن ناهار میخوردن و فقط کافی بود من زنگ میزدم! ولی من نمیدونستم و فکر کردم همه رفتن خونه که در بسته است.
خیلی حالم گرفته شد از اینکه این همه راه کوبیدم و رفتم و همه هم بودن و من برگشتم...
اینطور بگم که به بیست روز نکشید که من، نه یک بار و دو بار، بلکه سه دفعه تو همون مکان خیلی یهویی و بدون اینکه از قبل برنامه ریزی شده باشه به ناهار دعوت شدم! درصورتی که تا قبل از این اصلا سابقه نداشته اونجا ناهار بدن یا کسی رو مهمون کنن!
یه وقتایی اگه دربرابر ناکامی ها صبور باشی، خدا چند برابرش رو بهت میده!
گاهی خیلی زود، و گاهی هم دیر...