گاهی به کتابهایت نگاه کن
از طرف آقای صفایی نژاد به بازی وبلاگی "گاهی به کتابهایت نگاه کن" دعوت شدم.
من یادم نمیاد تا حالا به کسی کتاب هدیه داده باشم! به جز اون دفعه ای که بچه بودم و با مامان رفتیم یه کتاب داستان برای پسردایی کوچیکه خریدیم، که اون هم درواقع از طرف مامان و به انتخاب من بود و چیزی هم صفحه اولش ننوشتیم :|
هیچ کدوم از دوستام هم تا به حال به من کتاب هدیه ندادن. فقط وقتی بچه بودم خانواده برام کتاب میگرفتن و از طرف مدرسه و کانون هم کتابایی جایزه میگرفتم، اما همه شون بدون نوشته بودن.
خلاصه وقتی قرار شد تو این بازی شرکت کنم دیدم چقدر من گناه دارم و چرا هیچ کتابی به من هدیه نشده :(
تا اینکه یاد یه سری گزینه هایی افتادم!
تو یه جلسه ی نقد کتاب شرکت کرده بودم که از قبل اون کتاب به ما هدیه شده بود تا بخونیم و نقدش کنیم، جلسه ی نقد با حضور نویسنده اش بود و بعد از پایان جلسه، آقای نویسنده کتابهامون رو برامون امضا کرد:
اولین باری که رفتم جلسه ی انجمن شعر و ادب، دو تن از نویسنده های شهرمون حضور داشتن و کتابهاشون رو به همه ی حضار هدیه کردن:
بعد یاد یه گزینه ی متفاوت افتادم!
کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم که مدیرمون به یه سری از بچه ها، آلبوم عکس هدیه داد! و اولش برامون نوشته بود:
اما هیچ کدوم از اینا برام راضی کننده نبود، چرا که هیچکدوم هدیه ی یه دوست نبودن!
رفتم سراغ کتابام و با اینکه امیدی نداشتم اما صفحه ی اول همه شون رو نگاه کردم؛ یه کتاب نوشته دار یافت شد، اما اون نوشته برای من نبود! بلکه برای کسی نوشته شده بود که اون کتاب رو بعد از هدیه گرفتن، به من هدیه داده بود :/
تا اینکه یاد یه کتاب کوچیک افتادم که یکی از دوستانم تو دوران دانشجویی بهم هدیه داده بود؛ اما شک داشتم که نوشته ای داشته باشه...
ولی داشت ^_^
این تنها گزینه ای بود که بالآخره تونست منو قانع کنه! فقط همین یه دونه -_-
اعظم جانم چقدر دلم برات تنگ شده! کجایی؟؟ :((
(الآن که دارم دقت میکنم میبینم اسمش M نداره! پس این M چیه که نوشته؟! o_O)
+ همه ی دوستانی که برای این پست کامنت بذارن از طرف من دعوتن به شرکت در این بازی.
اما به طور ویژه دعوت میکنم از واران جان، یلدا جان، آقا میثم، آقا محمد رضا، و یک معلم
پ.ن: واسه شرکت تو چالش "اسی ^_^" فقط تا فردا شب فرصت مونده ها! بجنبیییید که بی صبرانه منتظر پست های پر مهرتون هستم ^__^