قهر تو جونمو آتیش میزنه
من یه ضعفی دارم و اون اینه که از خیلی چیزا میترسم
برای نمونه از تمامی جانوران به جز مگس و پشه و مورچه
از اینکه کسی منو عمدا بترسونه، حتی اگه از نیت پلیدش آگاه باشم! مثلا من بدونم الآن یه نفر پشت دیوار منتظره تا منو بترسونه، با این حال وقتی میرسم بهش از صدای پخخخی که میشنوم جیغ میزنم :|
حتی دیده شده از موهای خودم هم ترسیدم! به طوری که نشسته بودم و یهو موهام اومده جلوی چشمام و من ترسیدم! یا مثلا از ریشه ی شالم وقتی که از روی شونم افتاده پایین!
در این بین خیلی ها سعی داشتن از این ضعف من سوءاستفاده کنن و منو به طرق مختلف بترسونن، از همه بیشتر هم پسردایی کوچیکه!
چند شب پیش که خونه شون بودیم اعتراف کرد که چه نقشه های شومی برای زهره ترک کردن من کشیده بوده ولی عملی نکرده!!
یکیشون این بود که یه ماسک (از این وحشتناکها) برداره و بهش نخ ببنده و وقتی من از در وارد میشم، از بالای در یهو آویزونش کنه جلوی صورتم و یه نور مخوفی بندازه رو ماسک و یه صدای رعب آور هم پخش کنه تو همون تاریکی!!
حضار بهش گفتن: بابا تو یه "پخ" کنی اسی میترسه دیگه نیازی به این همه نقشه نیست که! :))
این بشر هر وقت یه سوسک مرده پیدا کنه، یه جایی نگه میداره تا وقتی منو دید بندازدش زیر پام o_O
یعنی اگه یه بار منو ببینه و نترسونه، روزش شب نمیشه! تا جیغ منو نشنوه خیالش راحت نمیشه :|
دیشب خانواده رفتن منزل دایی، ولی من کار داشتم و نرفتم. پسردایی کوچیکه از مامانم پرسیده چرا اسی نیومده؟ مامان هم گفتن چون ازت ناراحته!!
آخر شب پیام داده بود منت کشی:
نمیشه هم بهشون رو داد :/
اون "به روت خندیدم" تکیه کلام دخترخاله است :دی