شایدم خرگوش برفی
در تمام دوران کودکیم، کسی برام آدم برفی درست نکرد؛ بعدها خودم هم برای کسی آدم برفی نساختم
چند وقت پیش که برف نسبتا زیادی اومده بود، من خونه ی مادربزرگم بودم. یهو دلم خواست برم تو برفا و یه آدم برفی برای خودم بسازم! پسرخاله رو بهونه کردم و بهش گفتم بیا بریم آدم برفی درست کنیم :)
رفتیم تو حیاط و برای اولین بار در عمرم، یه آدم برفی خلق کردم:
سرش کار پسرخاله است
میخواستم خیلی بزرگتر از این بشه اما خانواده به سرعت برفها رو پارو کردن و فقط همین مقدار نصیبمون شد
هیچی پیدا نکردم برای دستها و دکمه هاش، اون دو تیکه چوب و اون دوتا برگ هم به سختی گیر آوردم :|
سه روز بعد که رفتم خونه مادربزرگ، آدم برفیمو در چنین حالتی دیدم!! o_O
بچم از غم دوریم کمرش شکست :دی
فردای اون روز دوباره رفتم سراغ آدم برفی دلشکستم، و دیدم که:
از شدت افسردگی، دق کرده بود :(
پسردایی بزرگه گفت: آدم برفیت اول رفت رکوع، بعد سجده، حالا هم رفته تو فاز گرد نخود کشیدن :))))
قشنگه