طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

داستانی خیالی

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۳۸ ب.ظ

شب بود

دخترک در خانه تنها بود

اهل خانه به میهمانی رفته بودند

دزدی در کوچه کشیک میداد و دید که اهالی خانه خارج شدند، با احتیاط وارد حیاط خانه شد، دید یکی از چراغهای خانه روشن است، چشم تیز کرد ولی جنبنده ای ندید

وارد اتاق شد، ناگهان از حرکت ایستاد!!!

دختر را دید!! خواست فرار کند، اما دید دختر درحال نماز است و متوجه حضورش نشده، خواست از فرصت استفاده کند و خانه را برای یافتن شیئی قیمتی بگردد، اما منصرف شد!

با خود گفت: چه چیزی قیمتی تر از این دختر؟! خانه خالی ست و بهترین فرصت است!!

کمی به خود جرات داد و به سمت دختر رفت! دختر ناگهان دزد را دید!! اما همچنان به نمازش ادامه داد

دزد خواست به دختر نزدیک شود که متوجه شد دختر مانند بید میلرزد! اما نمازش را نمیشکند

دیدن این حالت دختر، مانع از ادامه ی مقصود دزد شد! با خود گفت: صبر میکنم نمازش تمام شود!

دختر به رکعت آخر نماز رسید

سجده ی اول

همچنان میلرزید

سجده ی دوم

طولانی بود، بیشتر از حد معمول

دختر میلرزید و سر از سجده برنمیداشت

صبر دزد به سرآمد، به سمت دختر رفت

ناگهان به طرز دلهره آوری لرزش دختر پایان یافت!!

دزد مکث کرد...

دختر آرام شده بود

خیلی آرام و بی حرکت

آرامشی ابدی...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۶
اَسی ...

نظرات  (۱۲)

خیلی دیگه توهمی شده آخرش
البته جذابیتش تو این بود که کلیشه ای نبود ولی بهتر بود مثلا می گفتید اینجا از این دختره میگذره خدا یه خانوم خوب بهش میده
:|
والاااا

پاسخ:
اونطوری هم کلیشه ای میشد شاید:دی
خدا کوفت هم بهش نمیده:/
خدا رحمتش کنه :دی
پاسخ:
:|
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۳ خانم خوشبخت خانم خوشبخت
اوخ ... !!!!
از ترس مرد!
پاسخ:
:)
چ بد شانس بود دزده:))))
پاسخ:
o_O
ناراحت شدم :(
پاسخ:
مثل من :((
چه دزد بی شرفی بوده :/
پاسخ:
خیییییییلی :/
نویسنده داستان خودتون هستید؟
پاسخ:
بله
عه...چرا مرد؟! :))))
پاسخ:
از خدا خواست جونش و بگیره!!
نمی دونم چرا فکر می کردم توی کل داستان که دزده هم سجاده می گیره نماز می خونه! بعد بهش می گن اینجا که وایسادی غصبیه و ... طنز می شد اینجوری :))
ولی این ناراحت کننده بود :(
پاسخ:
چه دزد مومنی :))))))
غصبی؟؟؟ دزده ولی جای غصبی نماز نمیخونه !!!! :))))
اوهوم:(
خیلی قشنگ بود ولی نمیشد آخر داستان دزده خوب بشه؟
پاسخ:
نه دیگه اصلاح شدنی نبود :دی
اخیششششششششش 
مراسم ختمش کی هست بیام ......

حالا دزده چی شد ؟ خونه رو خالی کرد یا بدون بهره برگشت ؟؟؟؟
پاسخ:
خوشحالید که مرد؟؟؟!!!! O_o
شما واسه دزده بیشتر نگرانید؟؟
طی عملیات مخفیانه پلیس، به طرز ناگهانی دستگیر شد!!!!
شرف و صبر.. چیزایی هستن که بعضیا ازشون خالین و بعضی دیگه لبریز!

داستان هاتون رو شاخ و برگ بدین بهش.. یا این داستانک ها رو ب عنوان شاخ و برگ.. تو ی داستان پرکشش تر جمع کنید..
ایشالا که موفق بشین تو این زمینه :)
پاسخ:
دقیقا! یا صفرن یا بیست! حد وسط نداره انگار!!
گاهی یه موضوع به ذهنم میرسه همون موقع درجش میکنم، تا ببینیم چی پیش میاد!
مرسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">