طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

یک روز در جوار خانواده همسر

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۱۴ ق.ظ

اپیزود اول

دختر در اتاق خوابیده. بقیه بیرون از اتاق در حال تصمیم گیری درباره افطار هستند.

پدر خانواده رو به مادر خانواده: براش فرنی درست کن

پسر دوم خانواده: براش شله مشهدی بگیریم که مقوی باشه

چند ساعت بعد پدر خانواده وارد اتاق شده و دختر را بیدار می‌کند: پاشو موقع افطاره!

دختر از اتاق خارج شده و می‌بیند کسی جز پدر در خانه نیست. سفره افطار پهن است. یک فنجان چای و یک فنجان شیر و یک پارچ شربت و یک ظرف سالاد و کمی پنیر و مربا و نان روی سفره قرار دارد.

پدر رو به دختر: قرار بود بقیه برات شله بگیرن ولی هنوز برنگشتن خونه. فعلا افطار کن تا شله برسه.

 

اپیزود دوم

سی و پنج دقیقه مانده به اذان صبح.

پدر خانواده رو به مادر خانواده: سحری چی می‌خوای درست کنی؟

مادر خانواده رو به دختر: تن ماهی می‌خوری؟

دختر: آره خوبه

پسر اول خانواده رو به مادر خانواده: پس برنج درست کن با تن ماهی بخوره

دختر: نه برنج نمی‌خواد، با نون می‌خورم 

پدر خانواده رو به مادر خانواده: نه یه قابلمه کوچیک برنج درست کن براش

دختر: آماده میشه؟

بقیه: آره میشه

پانزده دقیقه مانده به اذان صبح.

مادر خانواده: برنج آماده نشد، همون تن ماهی رو می‌ذارم رو گاز

پدر خانواده: مگه اذان ساعت ۴:۳۰ نیست؟

دختر: نه بابا ۳:۵۵ اذانه 

پسر اول خانواده: من فکر می‌کردم اذان ساعت ۵ باشه!

دختر سفره را پهن می‌کند: فقط ده دقیقه وقت هست.

مادر تن ماهی را آورده و دختر شروع می‌کند. چند لقمه بیشتر نخورده که صدای اذان بلند می‌شود و دختر برای شستن دهانش به سرویس بهداشتی می‌رود.

از بیرون سرویس بهداشتی صدای بقیه می‌آید:

پدر خانواده: چرا زودتر غذا رو درست نکردی؟

مادر خانواده: من نمی‌دونستم اذان زود میگه

پسر اول خانواده: شما که می‌دونین روزه می‌گیره، چرا به فکر سحری نبودین؟

مادر خانواده: باید همون اول تن ماهی رو می‌جوشوندم. شما پدر و پسر منو مجبور کردین برنج بپزم وقتم گرفته شد.

 

اپیزود سوم

دختر در اتاق درحال خواندن نماز ظهر است. بقیه بیرون از اتاق گفتگو می‌کنند.

پسر دوم خانواده: دیشب شما تا کی بیدار بودین؟

بقیه: تا اذان صبح

پسر دوم خانواده: سحری چیکار کردین؟

مادر خانواده: خواستم برنج بپزم با تن ماهی بخوره که دیر شد برنج آماده نشد. تند تند چند لقمه تن ماهی با نون خورد فقط.

پسر دوم خانواده: شما که می‌دونین اون اهل برنج نیست، چرا الکی بخاطر برنج وقت رو تلف کردین؟

مادر خانواده: اگه برنج درست نمی‌کردم پدر و برادرت می‌گفتن تنبلی کردی!

 

+ من نَمیرم براشون؟

ماشاءاللّٰه لا حول و لا قوة الا باللّٰه العلی العظیم🧿

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۲/۰۱/۳۰
اَسی ...

نظرات  (۶)

خدا برای هم حفظتون کنه

پاسخ:
ممنونم

خدا نگهدارتون برای همدیگه :)) 

طاعاتتون قبول حق 

چقدر قشنگ و روان نوشتید و ساده 

کیف کردم لحظاتی رو با شما زندگی کردم

 

پاسخ:
متشکرم
قبول حق. همچنین
مرسی لطف دارید :)
خوش اومدین 

همسرت پسر اوله یا دوم؟

شله مشهدی چیه؟

خدا حفظشون کنه معلومه براشون مهم و عزیزی.

پاسخ:
اول
یه غذای مشهدی شبیه حلیم
ممنونم گلم :)

خخخ چه داستانیه.

پاسخ:
:))
خوش اومدین 

تشکرررر😎✌🏻

پاسخ:
😊

سلاام

تولدتون پیشاپیش مبارک:)🌺

ایشالا همیشه سلامت باشین و شاد و راضی... در کنار خانواده محترم🙏

پاسخ:
سلااام
ممنوووونم از لطفتون 🙏🙏
خیلی خوشحال شدم
همچنین شما الهی همیشه خوش و سلامت باشید و به آرزوهاتون برسید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">