از دست من!
میگه: به مامان خیلی سلام برسون
میگم: شمام تشریف بیارین خونه مون!
میگه: التماس دعا
میگم: خوش باشید!
درحالی که دارم به زور جلوی خنده مو میگیرم میگم: ببخشید قاطی کردم :دی
میگه: اشکال نداره، این روزا همه همینطوریم :)
خدافظی میکنم و بی صدا ریسه میرم از خنده! دو تا آقا پایین تر ایستادن. به خودم میگم: نخند! الآن این آقایون چه فکری میکنن؟!
یه نفس عمیق میکشم و خندم قطع میشه. به اون دو نفر نزدیک میشم. هر دوشون همزمان به من نگاه میکنن. خوشحالم که تونستم خندمو کنترل کنم! دقیقا همون لحظه پام پیچ میخوره! سریع تعادلمو حفظ میکنم و به حالت عادی برمیگردم! با عجله از کنارشون رد میشم در حالی که با دستم جلوی دهنمو گرفتم و به شدت دارم بی صدا میخندم! تا برسم خونه یه ریز درحال خنده و کنترل صداشم! در رو که پشت سرم میبندم صدای قهقهم به آسمون میره!
اشکام همینطور میریزه!
دو تا چشم گرد شده از تعجب رو به روم میبینم که داره نگام میکنه و نمیدونه دارم میخندم یا گریه میکنم!!