مرثیه ی تاکسی
در تاکسی هم میشود زندگی کرد
میشود عاشق شد
میشود حتی گریست!!
غروب زیبایی بود، نمیشد از خورشید چشم برداشت!
ممنون آقای جوانی که سمت راست نشسته بودی و با اینکه دختر کنار دستی ات در تمام مدت چهره اش به سمت تو بود اما تو یک بار هم نگاهش نکردی و اجازه دادی با خیال راحت به غروب خیره شود و در رویاهایش غرق شود
ضبط تاکسی نوحه ای را زمزمه میکرد
دختر زیاد اهل نوحه نبود، یعنی بدش هم می آمد
اما آنجا که گفت: " باشه! کوچه به کوچه روی نیزه ها رفتی، خونه ی ما نیومدی..." دلش لرزید
بغض کرد
نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد
اشک هایش سرازیر شدند
ممنون خانم جوانی که سمت چپ نشسته بودی و با اینکه دختر بغل دستی ات مدام به صورتش دست میکشید و اشک هایش را پاک میکرد اما حتی یک بار هم به او نگاه نکردی که معذب شود
ممنون آقای راننده از حسن انتخابت و اینکه هرگز به دختر درون آینه نگاه نکردی که داشت گریه میکرد
بشنوید نوحه را
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت باد...