شازده رو شکارش کردم ^_^
مدتی بود به سفارش یکی از دوستان میخواستم کتاب بخرم، اما امروز و فردا میکردم، البته دلیل داره!
یادمه چند سال پیش یه کتابفروشی خوب تو شهرمون بود که کتابهای رمان زیادی داشت، کتابهاش رو اجاره هم میداد، و اگه کتابی رو سفارش میدادی برات می آورد
به امید رسیدن به همون کتابفروشی از خونه زدم بیرون، اما با مغازه ای خالی مواجه شدم! انگار سالها بود که مغازه تخلیه شده، از بس من و امثال من به کتاب علاقه داریم!! طرف ورشکست شده و معلوم نیست کی مغازه رو جمع کرده بود! و از آنجا که بود و نبود اون مغازه خیلی مهم بوده! حتی متوجه نشدیم کی تعطیل کرده و رفته...
به چند تا مغازه ی لوازم التحریری!! سر زدم اما جز کتابهای کودک چیزی نداشتن.
یه کتابفروشی جدیدالتاسیس دیگه هم رفتم که فقط کتاب درسی و کمک درسی و دانشگاهی داشت
متاسفم برای مردمی که کتاب نمیخونن، برای شهری که یه کتاب فروشی معتبر نداره...
وقتی وضعیت رو اینطور دیدم خورد تو ذوقم، و روزها طول کشید تا دوباره برم دنبال کتاب، البته تو یه شهر دیگه!
دیروز صبح بیدار شدم (برخلاف همیشه) !! و رفتم یه شهر دیگه، چند تا کتابفروشی رفتم ولی اکثر کتابهاشون درسی بود، انگار کتاب غیر درسی نباید خونده بشه :/
خلاصه رسیدم به یه مغازه ی خوب و این کتاب رو خریدم:
و اینگونه شد که به قشر مرفهین بی درد جامعه پیوستم!
چرا؟؟ چون از همین کتاب با یه مترجم دیگه داشتن که قیمتش یک چهارم این کتاب بود!! و باز از همین کتاب با همین مترجم داشتن که قیمتش نصف این کتاب بود! اما این کتابی که گرفتم بخاطر جلدش و نوع کاغذش گرونترین در نوع خودش بود :پی
قابل توچه یک آشنا ;)
پا شدی رفتی یه شهر دیگه؟مگه از خونتون تا رفتن به شهرای دیگه فاصله کمه؟:/