دخترک دیروز...
چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ب.ظ
نمیدانم کجا
کی
کدام روز
کدام ساعت
کدام دقیقه
چگونه
من پا به دنیای آدم بزرگها گذاشتم!
چرا دیگر جلوی مغازه ی اسباب بازی فروشی میخکوب نمیشوم؟
چرا دیگر دلم برای عروسک قنج نمیرود؟
چطور شد که خاله بازی از یادم رفت؟
چرا به لی لی بازی تمایلی ندارم؟
چه شده که بازیها برایم بی مزه شده اند؟
چرا وقتی تلویزیون کارتون نشان میدهد، شبکه را عوض میکنم؟
چطور شد که جیبهایم از شکلات کاکائویی خالی شد؟
مگر میشود منی که آن همه هیجان و داد و فریاد داشتم برای بالابلندی و قایم باشک و دنبال بازی و استوپ آزاد، اینطور بی ذوق و بی انرژی باشم؟
چقدر دنیای آدم بزرگها کسل کننده است!
دلم برای شور و نشاط خرید مدرسه و نگرانی آغاز مهر و کتابهای جلد نشده و سیل مشقهای ننوشته که پیشرو داشتم تنگ شده...
نمیدانم کی
کدام وقت
کدام لحظه بود
که من
دیگر بزرگ شدم...
۹۵/۰۶/۳۱