روزنوشت
1_امروز رفته بودم بیرون، یه خانم آشنایی بهم رسید و گفت: سلام خاله خوبی؟
گفتم: سلام ممنون
گفت: فروشگاه جنس جدید آوردن؟؟
گفتم: کدوم فروشگاه؟؟
گفت: لَباس فروشی
گفتم: کدوم لباس فروشی؟؟
گفت: همونی که تو هستی
گفتم: من؟؟
گفت: دیگه نمیری؟؟
گفتم: من اصلا اونجا نیستم!
گفت: پس اون خواهرت بود؟؟
گفتم: ممم اون دوستمه!
گفت: لباس جدید آوردین؟؟
گفتم: نمیدونم
گفت: مگه تو اونجا نبودی؟دیگه نمیری اونجا؟؟
گفتم: من رفته بودم خرید کنم
گفت: لباس جدید آوردین؟؟
گفتم: من خبر ندارم
گفت: مگه تو دختر کی نیستی؟؟
گفتم: کی؟؟
گفت: همونی که امسال پدرش فوت کرد؟؟
گفتم: بله
گفت: خدا پدرت و بیامرزه
گفتم: ممنون
گفت: تو یه دونه دختری؟؟
گفتم: بله!
گفت: موفق باشی!
به نظرتون فهمید من تو اون فروشگاه کار نمیکنم یا نه؟؟؟
2_اومدم خونه به مامان گفتم: همین که رسیدم پشت در صدای گنجشکا از تو حیاط بلند شد! انگار حیاط ما آشیونه شونه ^_^
داداش کوچیکه گفت: منم همین که رسیدم پشت در دیدم یه گربه لم داده جلوی در!!
گفتم: اصلا تو چی میگی؟ من دارم حرفای ادبی میزنم :/
گفت: منم دارم حرفای بی ادبی میزنم :دی
3_داداش بزرگه یه آدامس برام آورد و گفت: این رفته اون ور آب و برگشته
گفتم: عه؟؟!!
گفت: الآن فهمیدی چه جوری؟؟
گفتم: یعنی یه بار صادر شده به خارج دوباره وارد کشور شده؟؟
گفت: نه! تو مترو خریدمش گذاشتم تو ساکم با خودم بردمش کربلا و برگردوندمش :))