آری چشمهایت عاشقم کردند!
قبلش هم عاشق بودم، اما با دیدن چشمانت دلم دگرگون شد. این چشمها را از کجا آورده ای؟؟
من زیباترین لبخند را در چشمان تو دیدم؛ آنگاه که بعد از وداع برایم بوسه ای فرستادی و لبخند زدی، دست تکان دادی و رفتی...
دیگر هرگز آن نگاه تکرار نشد...
و آن لحظه ی رویایی!
نکند واقعا رویا بوده باشد؟ مگر میشود این همه زیبایی واقعی باشد؟؟
یادت هست وقتی به لبانت خیره شده بودم و لبخند به لب داشتی، گفتم: "چقدر رنگ رژت به لبت می آید" خجالت کشیدی و سریع چادرت را جلوی لبت گرفتی؛ با این کارت مرا از دیدن لبانت محروم و به سمت چشمانت هدایت کردی!
نمیدانی آن لحظه چقدر چشمانت تماشایی شده بودند، که اگر میدانستی، جلوی چشمانت را میگرفتی که طاقت از کفم ربوده بودند!
من باختم
دلم را
به چشمانت...
برد من باخت در برابر تو بود!
+ ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه من چه کردی
پ.ن: به دعوت واران
هر کی دوست داره شرکت کنه از طرف من دعوته