پریروز یه مراسمی بودم اونجا خیلی اتفاقی خاله ی دوستم که فوت شده رو دیدم. باهم سلام و احوالپرسی کردیم و از کنار هم گذشتیم. رفتم یه گوشه منتظر بودم همراهام بیان که دوباره با این خاله خانم رو در رو شدم و چون باهاش سلام علیک کرده بودم، این بار دیگه داشتیم خداحافظی میکردیم که دیدم یه مکثی کرد و یهو اومد طرفم و محکم بغلم کرد، گفت تو منو یاد خواهرزادم میندازی، و هر دو زدیم زیر گریه! های های تو بغلش گریه کردم...
گفت تو دوست دوران بچگیش بودی و با دیدنت چقدر هواشو کردم و دلم باز شد. انگار خودش رو دیدم! گفتم منم با دیدن خانوادش خیلی حالم دگرگون میشه و خوشحال میشم.
چقدر دنیا عجیبه
وقتی یه عزیزی رو از دست میدی، دنبال نشونه هاش میگردی تا دوباره حس و حال زمانی که داشتیش رو زنده کنی
فقدان و از دست دادن خیلی خیلی تلخ و سخته...
کاش بیشتر قدر داشته هامون رو بدونیم