همین چند روز پیش بود که گفتم دلم لک زده واسه یه عروسی که توی خونه برگزار بشه، مثل قدیما. که مهموناش از ته دل شاد باشن و دنبال قیافه گرفتن و پز دادن نباشن! دلم حال و هوای خوشی های بچگیم رو میخواست که دیگه گذشتن و به خاطره ها پیوستن...
به دو روز نکشید که دعوت شدیم به یه جشن نامزدی، که از قضا توی خونه برگزار میشه! و آدماش اصلا اهل فخرفروشی نیستن.
خدا چقدر خوشگل صدای آدمو میشنوه و در چشم بهم زدنی خواسته ی به ظاهر محالِ آدمو اجابت میکنه!
همچین خدایی داریم و میریم سمت ناامیدی!