طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

الآن پا شدم برم ترشی بیارم، یهو چشمم به حیاط افتاد و با صدای بلند:

+ برف میاد!! برف میاد!!!! وای!!! O_O

خدای من! باورم نمیشه!!!

باورتون میشه؟؟؟؟ 27 روز از بهار میگذره و اینجا داره برف میباره!!!

یعنی من تو کل پاییز و زمستونی که گذشت اصلا لباس بافتنی هامو از کمد بیرون نیاوردم، بس که هوا خوب بود و چندان سرد نشد، اما حالا که نوبت لباس بهاره است من رفتم گرمترین لباسامو آوردم و پوشیدم! در حدی که جوراب پشمی میپوشم تو خونه!! همه بخاری ها رو هم جمع کردیم و موندیم تو سرمای یهویی این روزها o_O

هفته پیش که میخواستم برم بیرون از بس هوا گرم بود نمیدونستم کدوم مانتومو بپوشم که خنک تر باشه، همه نگران بودیم که بهارش که اینقدر گرم شده وای به حال تابستون! ولی حالا دارم به این فکر میکنم که کدوم پالتومو بپوشم و برم سرکار :|

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۹
اَسی ...

آدم شکمویی نیستم و به ندرت چیزی هوس میکنم؛

اما همین امروز که روزه ام و سحری هم خواب مانده ام، دلم همه ی خوراکی هایی که در دنیا وجود دارد و ندارد را میخواهد!

کاش مسلمان زاده ای پیدا میشد و همه ی خوشمزه جات دنیا را یکجا برایم می آورد :(


راستی عید مبعث مبارک :)


+ بعدا نوشت:

اگر دیدید دختری با زبان روزه، درست دو ساعت مانده به اذان مغرب، در حالی که از شدت گرسنگی رو به بیهوشی است، در سرمای بهاری که زمستان غلط بکند اینقدر سرد باشد، پالتو پوشیده و زده به کوچه و خیابان و در به در از این شیرینی فروشی به آن شیرینی فروشی میرود، بدانید شکمش بر او غلبه کرده و همانا سر به فدای شکم است! :|


دلبرم رو پیدا کردم:

ببینید تا چه حد فجیع بوده دوز هوسم!


این ها رو هم مامان جانم در پاسخ به "وای خوراکی میخوام" اینحانب برام خریدن:


فقط اینکه خدا برساند اذانش را...

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۵۶
اَسی ...

میگه: چرا به "خواهر" میگن "خار"؟

مثلا وقتی میخوان بگن "خواهر شتر" میگن "خارشتر" o_O

۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۰۰
اَسی ...

پسردایی کوچیکه گفت: بیا بریم سبزه گره بزنیم بختمون باز شه :دی

گفتم: برو بچه! برووو <_<

خودش رفت یه سبزه گره زد، تا کمر خم شده بود هی از جهات مختلف ازش عکس میگرفت!

رفتم به پسردایی بزرگه گفتم: یا زودتر دست به کار شو یا اجازه این بچه رو صادر کن خودشو کشت! =)))

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۵۹
اَسی ...

میخواست خرید کنه گفت بیا با هم بریم

رفتیم بیرون، پرسیدم: حالا چی میخوای بخری؟

گفت: فعلا هیچی

گفتم: یعنی چی فعلا هیچی؟؟ خب بعدا چی میخوای بخری؟

گفت: بعدا کتاب

گفتم: خب این بعدا یعنی کی؟

گفت: پنج دقیقه دیگه


:|

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۸
اَسی ...

میگه: جوراب خریدی؟

میگم: نه! جوراب واسه چی؟

میگه: دو روز دیگه روز مرده :دی

میگم: آها :)))

میگه: البته من جوراب زیاد دارم! نقدی حساب کن :دی


+ خوبه خودشون هم هدیه شون رو قبول دارن :پی

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۳
اَسی ...

داشتیم راجع به جن حرف میزدیم!

این که یه سریاشون مسلمونن و یه سری دیگه نامسلمون! این که اونها هم مثل ما گناه و ثواب دارن، بهشت و جهنم میرن...


پرسید: یعنی جن ها هم نزول میگیرن؟!


آخه نزول؟؟!! =)))

یعنی گناه دیگه ای نبود که مثال بزنه؟ :|

بنده دیگه صحبتی ندارم o_O

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۴۳
اَسی ...

سلام به همه ی دوستان ^_^

عید نوروز رو به همه تون تبریک میگم، امیدوارم امسال سال رسیدن به آرزوهاتون باشه :)

انگار همین دیروز بود که پست تبریک سال نو 96 رو نوشتم! چقدر زود گذشت!


تعطیلات عید یه سانسش تموم شد! میمونه سانس دومش که آخر همین هفته شروع میشه.

معمولا تو این ایام، همه افراد، روزهای باقیمانده از تعطیلاتشون رو میشمارن و براش برنامه ریزی میکنن و از سپری شدن روزهای تعطیل ناراحت میشن. اما من دارم روزشماری میکنم ببینم کی تعطیلات تموم میشه! یعنی واسه تموم شدنش ذوق دارم! با اینکه دارم از حال و هوای عید لذت میبرم اما حوصلم از بیکاری سر رفته :))

منی که معتاد گوشی و نت بودم حالا به جایی رسیدم که دیگه گوشی جذابیتی برام نداره! عجیبه واقعا :دی


همین دیگه ;)

فقط اینکه:

شاد باشید ^_^

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۵۰
اَسی ...

الآن که دقت میکنم میبینم پنج روز دیگه اسفند تموم میشه و من فقط دو تا پست تو این ماه نوشتم و درواقع این سومین پست این ماه منه!

علت این کمرنگ شدن اینه که بعد از کلی تردید و فکر کردن و سنجیدن شرایط، بالآخره یه جایی مشغول شدم.

همیشه میدیدم یا میشنیدم افراد از اولین حقوق یا دستمزدشون خیلی با ذوق و شوق میگفتن! این که خیلی شیرینه، این که پولی که خود آدم از کار کردن به دست میاره یه چیز دیگه است و از این دست موارد.

خب باید به عرضتون برسونم که دیروز برای اولین بار، اولین دستمزد عمرم و حقوق اولین ماه کاریم رو دریافت کردم. البته تا قبل از این پیش اومده بود که یه کاری کرده باشم و در ازاش، هدیه یا جایزه یا پاداش گرفته باشم. اما اینجوری نبوده که از پیش تعیین شده باشه که درقبال این مدت کار، این مقدار مزد بهت تعلق میگیره.

خلاصه بگم که نمیدونم چرا این اولین حقوق، اونجوری که برای دیگران لذت بخشه، برای من نبود! یعنی خیلی برام بی تفاوت بود. البته بخاطرش خوشحال شدم ها! ولی یه خوشحالی معمولی. با اینکه از اون حد توافق شده بیشتر هم بود! اما زیاد به چشمم نیومد :))

اون مقدار مازادی که گرفتم رو گفتن میخوای عیدی حسابش کن، یا پاداش، یا هر چی که اسمش رو میذاری! با خودم گفتم چقدر منو تحویل گرفتن که همین اول کاری دارن اضافه حقوق میدن! تازه داشتم یه کم ذوق زده میشدم که فهمیدم عیدی بقیه همکارا دقیقا به اندازه ی حقوق یک ماهشونه! یعنی این ماه دو برابر حقوق میگیرن! این شد که همون یه ذره ذوق هم کور شد :|

این هم از اولین تجربه ی حقوق گرفتن ما :دی

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۹
اَسی ...

به درجه ای از سرخوشی رسیدم که فردا یه همایش بزرگ داریم و جزو سین برنامه هست که من شعر بخونم، همه جا تبلیغات شده و برای من هم تو برنامه تایم درنظر گرفته شده، و من در این لحظه هنوز شعری که قراره تا کمتر از 20 ساعت دیگه بخونم رو نسرودم!! :|

آقای مسئول امروز بهم گفت: آماده ای؟

گفتم: ننن... o_O

با چشمانی گرد شده گفت: امشب خودتو بکش! امشب خودتو بکش!! O_O

۲۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۳۸
اَسی ...